مواجهه مسلمانان با واقعیتهای جدید اجتماعی در جوامع مختلف، مناسبات جدیدی را میان آنها و جامعه رقم میزند و مسئولیتهایی را متوجه خودآگاهی یک دیندار میکند. آنچه در پرونده خبری «مسئولیت اجتماعی» بدان میپردازیم، نقشپذیری مسلمانان در جوامع پیچیده و پستمدرن امروز است. پردازش اینکه دیندار در دنیای متکثر و پیچیده امروز چگونه بتواند مسئولیتهای اجتماعی مورد نظر در اسلام را به درستی ایفا کند کاری بس دشوار مینماید؛ آن گونه که برخی پژوهشگران و صاحبنظران اسلامی از صحبت درباره آن طفره میروند. در نخستین روزهای اردیبهشتماه 98، سیدجواد میری، عضو پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و پژوهشگر جامعهشناسی دین، مهمان ایکنا شد و به تبیین نظرات خود درباره وجوه اجتماعی دینداری پرداخت؛ میری که با رویکردی متفاوت به این مسئله نگاه میکند، اعتقاد دارد امروز صورتهای نازلی از فعالیت و دغدغه اجتماعی در ذهن مردم پررنگ شده، در حالی که سنجش میزان مفید بودن در جامعه مفهومی پیچیده و معادلهای چندمجهولی است. آنچه از نظر میگذرد، حاصل این گفتوگوی صریح و صمیمی است:
ایکنا: بسیاری بر این عقیدهاند که یکی از وجوه اصلی تمایز دین اسلام با سایر ادیان، پررنگبودن وجهه اجتماعی در آن است. کدام ویژگیها این تمایز را ایجاد کرده است؟
فکر میکنم بعضی از برداشتهای نادرست و حتی غلطهای مصطلح باعث میشود که پرسشهای ما چارچوبی پیدا کند و این چارچوب با واقعیات و سیر تاریخی پیدایش ادیان مطابقت نداشته باشد. مثلاً همین پرسشی که درباره پررنگبودن وجوه اجتماعی اسلام درباره ادیان دیگر پرسیده میشود، اصلاً چنین چیزی نیست چون اساساً هر دینی بماهو دین که در تاریخ بشری پدید آمده است، دین همیشه وجه اجتماعی داشته است؛ چون یکی از ساحتهای مهم دین از هنگامی که وارد خودآگاهی بشر میشود، همیشه مسئله اخلاق و بایدها و نبایدهای اخلاقی و وجدانی بوده است. مثلاً تصور ما این است که دین مسیحیت دینی کمتر اجتماعی در مقایسه با اسلام است، در حالی که اصلاً چنین نیست، آنچه در اسلام در قیاس با دیگر ادیان پررنگتر به نظر میرسد، وجوه فقهی و قانونی است. دین یهودیت و اسلام در حوزه شریعت و قانونگذاری از مسیحیت و دین هندوها و دین صابئین حجیمتر است.
برای مثال، هر دینی برای ازدواج، قوانین تنظیمکنندهای دارد، چرا تنظیم کند؟ برای اینکه بر نهاد خانواده تأثیر بگذارد. نهاد خانواده با کجا ارتباط دارد؟ با نهادهای اجتماع، به همین خاطر میبینیم تمام ادیان، وجوه اجتماعی دارند، اگر از منظر انسانشناسی و آنتروپولوژی دین نگاه کنیم، تمام دین، اجتماعی است. آن جایی که میتوانیم قضاوت کنیم و بگوییم وجوه اجتماعی پررنگتر یا کمرنگتر است، بین ادیان نیست بلکه بین دین و جادو است، چون در جامعهشناسی و مردمشناسی بین جادو و دین تمایز قائل میشوند. اوائل قرن هجدهم میلادی، بسیاری از جامعهشناسان و دینپژوهان تلاش میکردند بگویند دین در امتداد جادو تعریف میشود و نوع پیشرفتهتری از همان سِحر و جادو است اما در قرن نوزدهم و بیستم، جامعهشناسانی دیگر و آنتروپولوژیستها و حتی فلاسفه دین، این بحث را مطرح کردند که دین و جادو دو خاستگاه متفاوت دارند، چون جادو خیلی فردمحور است و میخواهد فرد را در برابر قوای طبیعت مسلح کند تا بتواند بر افراد دیگر مستولی شود، مثلاً بین دو نفر دعوا میشود و یک طرف میرود پیش جادوگر و ساحر که من را با اورادی کمک کن تا بر حریف چیره شوم، در حالی که دین از همان ابتدا به نهادها توجه دارد و روابط انسانها را ضابطهمند میکند. اگر هم میخواهیم بیشتر یا کمتر بودن وجوه اجتماعی بین ادیان را بررسی کنیم باید حتماً به عامل پیچیدهتر جوامع انسانی در گذر زمان توجه کنیم. دین زرتشت، میترائیسم و ادیان دوران نوسنگی و پیشاباستان قطعاً در دورهای از زمان بودهاند که جامعه مخاطبشان به اندازه جامعه زمان ظهور اسلام، پیچیدگی و درهمآمیختگی نداشته، پس کمتر به ضابطههای تنظیمکننده در روابط نیاز داشته است اما آن هم در ماهیت خود، اجتماعی بوده و کارکردهای اجتماعی داشته است، هرچه زمان جلوتر رفت حضور ساحتهای دین در اجتماع بیشتر شد.
ایکنا: در نظرگاه شما همه ادیان ماهیت اجتماعی دارند، اما چرا وقتی اسلام را با مسیحیت مقایسه میکنیم، تیپولوژی مناسک و عبادات آن اجتماعیتر است و حتی میبینیم یک مسلمان مسئولیتهای اجتماعی بیشتری دارد؟
نظام معناییای که مسیحیت مطرح میکند در مقابل نظام معنایی اسلام، تمایزها و مشابهتهایی دارد. در صورت نخستین مسیحیت که کاتولیسیسم است، جهان را به دو ساحت روحانی و سکولار تقسیم میکنند. میگوید آدمها برای اینکه به فلاح، نجات و رهایی بر سند باید خود را وقف پیکر مسیح کنند. نماد پیکر مسیح چیست؟ کلیسا! کسانی که خود را وقف کلیسا میکنند، کاملاً تارک دنیا میشوند و حتی ازدواج خود را با مسیح میدانند، مسیح هم به رجعت دوم رفته است و حالا باید ازدواج را با کلیسا که امری مؤنث هم هست، انجام دهند. این آدم وقتی این کار میکند، تبدیل به یک روحانی میشود و تمام ضوابط زندگیاش، دین میشود. بقیه افراد جامعه هم آدمهای لاییک میشوند. در مسیحیت، لاییک کسی است که نتوانسته خود را وقف کلیسا کند اما با اینکه از جامعه دینی مسیحیت بیرون نمیرود، یک صورت تقلیلیافته از دین را زیست میکند، بخاطر همین در عشای ربانی شرکت میکند، نان را میگیرد که نماد پیکر مسیح است، کمی شراب مینوشد که نماد خون است. این عبادات خالی از وجوه اجتماعی نیست، همه عبادات مسیحیت در داخل کلیسا انجام میشود.
البته گاهی تفاوت در نظامهای معنایی، تفاوت در وجوه اجتماعی تلقی میشود در حالی که به نظر میرسد به وجوه اجتماعی چندان مربوط نیست و بحث بر سر همان تفاوت نظام معنایی است، مثلاً مفهوم سِتر که در قرآن داریم از قضا هم در یهودیت، مسیحیت و هم در اسلام است. اگر همین امروز هم که تغییر و تحولات بنیادین در اروپای غربی و کلیساها شده است، خانمهایی راهبه هستند که ستر دارند. در مسیحیت براساس نظام معنایی کاتولیسیسم، کسانی که راهبه میشوند و خود را وقف کامل مسیح میکنند، حجاب بر سر میگذارند، در اسلام، اصلی داریم که «لارُهبانیةَ فی الاسلام»، به جای اینکه عده خاصی خود را وقف خدا بکنند، کل جامعه اسلامی خود را وقف خدا کند. به همین خاطر از این منظر، پوشش و ستر مختص یک گروه خاصی قرار نمیگیرد. پروتستانتیسم همانطور که میدانید صورتی از تأثیریافتگی مسیحیت از اسلام است، البته به طور ناقص. در قرن چهاردهم و پانزدهم که لوتر و کالون ظهور کردند، به گونهای میگویند هر کسی میتواند با خدا ارتباط داشته باشد و تمام جامعه میتواند کلیسا باشد. این ایده به نوعی تأثیرپذیرفته از اسلام است. چون در آنجا پاپ یکی از صفاتش این است که پل ارتباطی بین عالم لاهوت و ناسوت باشد، من مؤمن مسیحی نمیتواند مستقیم با خدا و مسیح ارتباط بگیرم، باید پاپ باشد که واسط فیض باشد. البته شاید نوعی از تشیع غالی هم بعد از صفوی از این رویکرد تأثیر پذیرفته باشد.
ایکنا: اسلام از نظر معنایی در امتداد ادیان دیگر است یا در عرض آنها؟
در حال حاضر در ایران پرسش از دین، پرسش سادهای نیست. برای مثال وقتی در سوئد بنشینیم و درباره دین بپرسیم، دین به مثابه یک نظام باور در نظر گرفته میشود. این نظام باور در دانشگاه مورد تحقیق قرار میگیرد و باورمندان این نظام نیز در مسجد و کلیسا و کنشت به انجام برنامههای خود میپردازند، اما در ایران، پرسش از دین فقط پرسش از یک امر الهی و معنایی نیست، بلکه جنبه سیاسی نیز پیدا میکند، پرسش از مشروعیت نظام سیاسی هم میشود، چون نظام سیاسی یک باور عمیق با سه ویژگی اسلامی، شیعی و فقهی را معیار قرار داده است. میگوید انبیایی وجود داشته، این انبیاء ولایت داشتهاند و همه ولایتشان هم به معنای محبت نبوده، بلکه به معنای حکومت بوده است و در زمان غیبت امام دوازدهم شیعیان، فقها استمراردهنده ولایت انبیاء و ائمه هستند. وقتی در این نظام درباره دین صحبت کنیم، نمیتوانیم خیلی به همه مسائل عمیق شویم چون سریعاً با امر سیاسی گره میخورد.
در مطالعات ادیان گفته میشود که ادیان، صورتهای مختلفی داشتهاند و همه آنها تلاش کردهاند در حوزه ارزشها و باورها، نظام صورتیافتهای به جامعه بدهند. اگر از منظر جامعهشناسی ادیان یا فلسفه دین نگاه کنیم، ساحتهای بحث متفاوت میشود. به همین دلیل معتقدم باید تلاش کنیم ساحتهای بحث را از هم جدا کنیم؛ اما اگر بخواهیم به متن قرآن برگردیم که منبع مهم دین اسلام است، یک چارچوب مهم را بیان میکند. البته بحث من اینجا باورمندانه نیست و نمیخواهم بگویم چون به قرآن اعتقاد دارم این حرف را میزنم، بلکه سعی دارم به آیات قرآن از این جهت که سند دست اول اسلامی است، ارجاع دهم. این متن یک پرسش و چشماندازی را مطرح میکند و از این منظر در تورات، انجیل و کتاب مقدس زرتشتیان این چشمانداز وجود ندارد. میگوید خداوند برای هر قومی پیامبری به زبان خودشان فرستاد. پس میتوانیم به صورتهای متفاوت دین باور داشته باشیم. از قضا آیه دیگری هم هست که خطاب به اهل کتاب میگوید: «تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ» این یعنی یک نظام اخلاقی مشترک میتواند بین همه انسانها وجود داشته باشد. برای مثال وقتی امروز از حقوق بشر صحبت میشود، شاید یکی از وجوه حقوق بشر، این است که انسان بماهو انسان حقوقی دارد؛ این میتواند میثاقی باشد که تمام جوامع بشری با زبانی مشترک به طور حداقلی با هم اجماع کنند، ریشه همین حقوق بشر هم میتواند به ادیان برگردد که یک مشترکات محکمی داشتند. نوع نگاه قرآن به ادیان، در نظر من این است که همه ادیان، زبان و صورت قوم خود را داشتهاند اما مشترکاتی با هم دارند که میتوان حول آن جمع شد، زبان مهربانانه دارد، تساهل در امور دارد و از قضا در مسائل اختلافی با شمشیر صحبت نمیکند، آنجایی هم که بحث شمشیر وسط آمده، مسائل اعتقادی نیست، برای حفظ جان، امنیت جامعه و دفاع است. جامعه اسلامی از این رویکرد قرآن، کمی فاصله گرفته است.
ایکنا: در خود اسلام به نظر میرسد خوانشهایی داریم که اجتماعیتر است. بعضی علما و روحانیون فقط به اصلاح رابطه خود با خدا میپردازند و عبادت میکنند، اما بعضی دیگر به صحنه اجتماع میآیند و سعی میکنند برای مردم کاری انجام دهند. این تفاوت رویکرد را چگونه تحلیل میکنید؟
خیلی از عالمان بودند که در حوزه فرهنگ فعال بودند اما در حوزه اجرای سیاست وارد نمیشدند، اعتقادشان هم این بود که در دوران غیبت نمیتوان به نام دین به اریکه قدرت تکیه زد و فقط خود معصوم میتواند این کار را انجام دهد، به این نوع خوانش این فراغ بال را میداد که در جامعه فعال باشند، تظلمخواهی و عدالتخواهی کنند، ارشاد کنند اما به کسب قدرت نزدیک نمیشدند.
از نظر روانشناختی بعضی آدمها در حوزههایی ورود نمیکنند، اگر یک عالم در حوزهای ورود نکند، معنایش این است که اجتماعی نیست؟ ما در تشیع و اسلام، مفهومی به نام روحانی نداشتیم، عالم داشتیم، علما طبقهای بودند که به دنبال دانش دینی و بعد نسبت بین دانش دینی و زمان خودشان تحقیق میکردند، بعد از مدتی بعضی از آنها مرجع هم میشدند. در اصل همه اینها یک کار را به انجام میرساندند و این گونه نیست که بگوییم بین آنها دو خوانش اجتماعی و فردی وجود داشته است. این چیزی که امروز به نام خوانش مطرح میشود، بحثی بسیار متأخر است، شاید اگر تاریخی نگاه کنیم در حوزه تمدن ایران و اسلام ما پاردایمهای گوناگونی در مواجهه با دین داشتهایم. برخی تلاش کردهاند با نگاه فلسفی، بعضی با نگاه عرفانی، بعضی با نگاه فقهی، بعضی با نگاه اخلاقی و برخی هم با نگاه علمی(نه پوزیتویستی) به دین نگاه کنند. آنچه امروز خوانش گفته میشود، یک پارادایم جدید است برای نوع نگاه به دین و فهم آن، مثلاً سراحمدخان وقتی با تمدن غرب و علم جدید مواجه شد، تصمیم گرفت با خوانش علمی، قرآن را تفسیر کند و بفهمد.
ایکنا: در تاریخ اجتماعی اسلام میبینیم که از همان سدههای نخستین جریانهای داریم که به عرفان و تصوف نزدیک است. در نمای بیرونی این جریانها زهد فردی پررنگ است. در مقابل، جریانهای دیگری بر فعالیتهای اجتماعی تأکید بیشتری داشتند. این تفاوت رویکرد را هم قبول ندارید؟
به نظر من، این مسئله به خوانش ربطی ندارد بلکه به فلسفه سیاسی مربوط است، اجازه دهید این موضوع را باز کنم، در بسیاری از جوامع بشری وقتی نگاه میکنیم بسیاری از حکومتها که شکل میگیرد، پادشاه و نبی در یک کالبد قرار میگیرند اما آرام آرام، پادشاه یک پیکر میکند و نبی، پیکری دیگر. این انشقاق در تمدنهای بشری وجود داشته است. در داستانهای قرآنی ردپای این قضیه را میبینیم که داوود و سلیمان هم پادشاه بودند و هم نبی. در ایران باستان، ساسان هم موبد بوده است و هم شاه، پیکره دین و حکومت یکی بوده است. آرام آرام وقتی جلو میرویم میبینیم بین خسروپرویز که شاه بود با موبدِ موبدان تمایزی وجود دارد. در تاریخ متأخر، وقتی سلسله صفویه شکل گرفت پادشاه و مرشد کامل یکی بود اما رفتهرفته در دوره قاجار، نهاد دین به طور کامل از نهاد قدرت جدا میشود. در فلسفه سیاست میخوانیم که در هر برههای در بستر دینها، حکومتها و ... آرامآرام تقسیم کار صورت میگیرد. در دین اسلام هم پیامبر هم رهبر دین بود و هم حاکم، اما به مرور از نظر فلسفه سیاسی، رهبری دینی از حکومت جدا شد، تصوف یک چیز ساخته و پرداخته نبود، یک نیاز جامعه اسلامی در ذیل همان جداشدن دو ساحت بود و تا امروز هم در صورتهای مختلف ادامه یافته است. وبر یک مفهومی دارد که جالب است: کارکرد پیامبری مبتنی بر کاریزماست، اما کاریزما این گونه نیست که بتواند به بعدی هم بدهد، لذا بعدی یک بروکراسی درست میکند تا آن کاریزما را پیدا کند، اتفاقاً موفق هم میشود ولی به همان اندازه که موفق میشود، شکست میخورد. کاریزما از درون میجوشد اما بروکراسی، دستکاری از بیرون است.
ایکنا: به نظر میرسد این آرای شما با دکتر شریعتی که خود پژوهنده افکار و آرای او هستید، تعارض جدی دارد. او فلاسفه و عرفا را به خاطر گوشهگیری از فعالیتها و جنبشهای اجتماعی نقد میکرد، دیدگاه ایشان را چگونه تحلیل میکنید؟
من در آثار متأخر خود نقدهایم را به شریعتی نوشتهام. شریعتی در ابتدای بحث تشیع علوی و صفوی میگوید، نوع ورود من به بحث، جامعهشناختی است اما وقتی جلو میرود، بحثهای اعتقادی و تئولوژیکال را پیش میکشد بدون اینکه آن را بپردازد. به همین خاطر است که ما در شریعتی نوعی تداخل بحث میبینیم. یقیناً با شریعتی در جاهایی همدل هستیم و جاهایی نیز مثل این بحث، اختلاف نظر دارم. البته ظرف زمانی آن روز را هم باید بسنجیم، شریعتی در شرایطی که سیاهکل شکست خورد، سران سازمان مجاهدین دستگیر شدند و انسداد سیاسی احساس میشد، تصمیم گرفته بود آوانگاردهای جامعه را تقویت کند و تحول را پی بگیرد. شریعتی میگفت اسلام تا به امروز، اسلامِ فرهنگ بوده است اما از امروز میخواهیم آن را به ایدئولوژی تبدیل کنیم، برای چه؟ برای اکشن، برای عمل. یک تفکر غلطی است که بعضی فکر میکنند ما یک ساحت بیرون از اجتماع داریم و بعضیها آن جا دینداری انجام میدهند! ما هیچوقت بیرون از اجتماع نیستیم. وقتی کسی در دانشگاه، پادگان، بیمارستان و ... فعالیت میکند مگر در بیرون از اجتماع است؟ شما میتوانید در برخورد با بیمار، او را به مثابه منبع درآمد نگاه نکنید و ارزشهای اخلاقی را به کار بندید. این مگر دینداری نیست؟
ایکنا: با این مقدمه که معتقدید دینداری، خوانش اجتماعی و غیراجتماعی ندارد، در بستر زمانه امروز و در سال 98، دیندار چه سبک زندگی دینی داشته باشد که از دید یک پژوهشگر جامعهشناسی دین مفید باشد؟
اگر از دید جامعهشناس بپرسید، جامعهشناسها آدم را در خلأ نمیبینند، جامعهشناسها آدمها را در طبقه میبینند، جامعه حداقل مبتنی بر 10 مؤلفه است، وقتی از دینداری یک آدم حرف میزنیم باید ببینیم تحصیلات، محل زندگی، مذهب و زبان او کدام است؟ و خیلی مؤلفههای دیگر. دیندار هر چه قدر عامالمنفعهتر باشد و منفعت بیشتری به جامعه برساند، دینداری او مفید است. از نظرگاه دروندینی نیز در احادیث داریم که دیندار نباید به کسی آسیب برساند بلکه به همه خیر برساند. بعضیها دیندار هستند اما فقط به خود و خانواده خود منفعت میرسانند، موقع تقسیم غنائم، خود و خانوادهشان صف اول هستند، عدالت را فقط برای دیگران میخواهند و خود همواره بیشترین سهمها را برمیدارند. در همین شرایط تحریم که تهیه دارو سختتر میشود، آن دینداری که دلار خرید و فروش میکند تا نرخ ارز را بالا ببرد، دیندار نیست، نمازی که میخواند از نظرگاه دینی مورد قبول نیست. این نکته را هم اضافه کنم که نوعی از دینداری میتواند پایدار باشد که براساس حب درونی باشد، اگر حب درونی نباشد، اجبار و زور بیاید و با مشت و لگد، امر به معروف و نهی از منکر انجام شود، دینداری در جامعه پایدار نخواهد بود.
ایکنا: از دیدگاه شما که پژوهشگر جامعهشناسی دین هستید، مسلمانانی که گوشه عزلت میگزینند و در فعالیتهای اجتماعی مشارکت ندارند، قابل شماتت نیستند؟
شما عزلت را در چه میبینید؟ فرض کنید مثلاً فارابی و ابوالحسن خرقانی در دوره خودشان در مسائل سیاسی و اجتماعی ورد پیدا نکردهاند، آیا اینها خیر نداشتهاند؟ گاهی وقتها خیر رساندن به جامعه، بازکردن یک گره فکری و گشودن یک افق اندیشه به مردم است. اینجا کسی که دائماً وسط جامعه مشغول کار اجرایی باشد، وقت نمیکند چنین افقهایی بگشاید، این کار را افراد دیگری که به تفکر و تحقیق مشغول هستند، انجام میدهند. یک جاهایی باید باشد که افراد بدون اینکه دغدغه آب و نان داشته باشند، فقط فکر کنند و درگیر انتزاعیات شوند، پرداختن به امور انتزاعی و ذهنی زمانی شکل میگیرد که شما مقداری از روزمرگی و دغدغه قبض آب و برق فاصله بگیرید. اینجاست که تفکر شکل میگیرد و مازاد آن تفکر به جامعه تزریق میشود. چرا در آموزش و پرورش ما اینقدر سردرگمی هست؟ چون کسی درباره آموزش و پرورش نمیاندیشد. مثلاً فرض کنید اگر بودجه آموزش و پرورش باید هزار تومان باشد، دولت 10 تومان آن را پرداخت میکند و 990 تومان کم است! طبیعی است که تمام دغدغه این بشود که کمبود پول را جبران کنند و دیگر کسی دغدغه فکر کردن برای آن را ندارد. در دانشگاههای ما کسی تمرکز ندارد، نه استاد و نه دانشجو، چون زندگی نمیگذرد. اگر هایدگر برای اندیشه به کوههای آلمان رفت یا اگر علامه طباطبایی در عزلت به اندیشه مشغول شد، به جامعه خود خدمت نکردند؟ یک نماینده مجلس در چهار سال کار اجرایی خود بیشتر خدمت میکند یا علامه جعفری که چندین جلد تفسیر مثنوی را در عزلت مینگارد؟ نمیتوانیم بگوییم خدمت علامه جعفری کمتر بوده است، امروز صورتهای نازلی از معنای دغدغه اجتماعی رایج شده است. عزلت را دست کم نگیرید. اینکه کسی بتواند در قرن 21 خلوت داشته باشد، یکی از سختترین کارها است.
ایکنا: همان چیزی که مرحوم شایگان میگفت: امروز فکر داریم، اما ذکر نه. ذکر در بیان ایشان نوعی از همین خلوت و بازاندیشی است.
شایگان هیچوقت دغدغه مال و روزمرگی نداشت و برای کار فکری وقت میگذاشت، مجبور نبود روزی هشت ساعت یک جا بایستد و کار کند. دوره او هم با دوران ما خیلی فرق داشت. خدایش بیامرزد، امروز نه فکر داریم و نه ذکر.
گفتوگو از مجتبی اصغری
انتهای پیام