ارادت به ائمه اطهار(ع)؛ تنها دلخوشی دوران اسارت
کد خبر: 3738658
تاریخ انتشار : ۲۵ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۳
پای صحبت‌های یک آزاده تایبادی/

ارادت به ائمه اطهار(ع)؛ تنها دلخوشی دوران اسارت

گروه شهرستان‌ها - یک آزاده تایبادی گفت: دوران سه سال اسارت در اردوگاه‌های عراق، ارادت به ائمه اطهار(ع) تنها دلخوشی برای تحمل روزهای سخت بود.

ارادت به ائمه اطهار تنها دلخوشی یک اسیر در دوران اسارت

حسن لال بازگیر، آزاده تایبادی در گفت‌وگو با ایکنا از خراسان رضوی، درمورد نحوه اعزام به جبهه در سن 16 سالگی افزود: در این سن شور و هوای نبرد با دشمن از وجود هر جوانی، مرد ساخته بود و من هم علی‌رغم مخالفت‌های خانواده پس از طی مراحل ثبت‌نام عازم جبهه‌های نبرد علیه دشمن بعثی شدم.

وی در ادامه اظهار کرد: سال 1366 بعد از تقسیم شدن نیروها از منطقه کرمانشاه، به همراه لشکر 81 به منطقه نفت‌شهر منتقل شدم و پس از 13 ماه خدمت، در اواخر تیرماه سال 67 در نبردی تنگاتنگ با نیروهای عراقی اسیر شدم.

این آزاده تایبادی ادامه داد: در این مبارزه 45 نفر از یک گردان در محاصره دشمن قرار گرفته و 36 نفر به شهادت رسیدند. 9 نفر باقیمانده هم به اسارت در آمده و پس از تحمل کلی شکنجه، قرار بود ما را با تیر خلاص بکشند اما با توجه به اینکه رنگ لباس‌های تکاور مانند لباس عراقیان بود، مشکوک شدند که ما جزو نیروهای شناسایی باشیم و به همین دلیل شکنجه سختی شدیم تا ثابت شد سرباز عادی بودیم. بعد از آن ما را به یک حفره برای مدت طولانی بدون آب و غذا در اردوگاه «خالقین» تبعید کردند.

لال بازگیر با تعریف رشادت یکی از همرزمانش گفت: بعد از چند روز اسارت، یکی از سربازان در برابر شکنجه‌های دشمن شروع به فحاشی نسبت به صدام کرد و توسط سربازان عراقی به شهادت رسید. در دوران سه ساله اسارت ایرانیانی بودند که به خاطر همرزمانشان از جان خود گذشتند در مقابل وطن‌فروشانی هم بودند که تحمل شرایط سخت را نداشته و با بعثیان در یک جبهه قرار می‌گرفتند.

وی بیان کرد: مدت 9 ماه از اسارت را در یک سوله زیرزمینی سرکردیم. آب و غذا به ندرت و محدود به ما داده می شد و شرایط بهداشتی در نقطه صفر بود. هر چند وقت یک مرتبه هم اتومبیل آب‌پاش روی بچه‌ها آب می‌ریخت و بلافاصله عراقیان با کابل و چوب به جان اسرا می‌افتادند.

داشتن روحیه مذهبی و اعتقادی تنها ابزار تحمل شرایط سخت بود
این آزاده تایبادی گفت: شرایط اسارت بسیار سخت بود. در آن اردوگاه حدود 4000 نفر اسیر بودند و همه آن ها نیز مفقودالاثر بحساب می آمدند. تنها ابزاری که سبب می‌شد شرایط سخت اسارت و به ویژه بی‌خبری از خانواده را تحمل کنیم، داشتن باورهای مذهبی و اعتقادی بود. اردوگاه در کاظمین مشرف به حرم امام موسی کاظم(ع) بود و هر روز با دیدن گل‌دسته‌های حرم آن امام، از خداوند طلب صبر و بردباری می‌کردم.

وی ادامه داد: با چند تن از اسرا به اردوگاه موصل که مخروبه بود و گویی چندین سال هیچ موجود زنده‌ای آنجا نبود، تبعید شدیم. آنجا یک عراقی مسئول شکنجه بچه‌ها بود و با شدیدترین وضع موجود شامل شلاق با کابل، خاموش کردن سیگار روی بدن اسرا آن ها را آزار می رساندند. گاهی اسرا را تا گردن زیر خاک فرو می بردند و روی سر اسرا روغن پاشیده و مورچه‌ها را به جان آن ها می‌انداختند. مواردی از شکنچه ها نیز بود که نیم توان از آن یاد کرد.

لال بازگیر گفت: چند ماه از شکنجه‌گر عراقی خبری نبود. یکی از سربازان اردوگاه که اهل نجف بود، اطلاع داد 7 ماه پیش منزلش آتش گرفته و همسر و فرزندانش در این آتش از بین رفته‌اند. بعد از گذشت مدتی آن نیروی عراقی ظالم به اردوگاه بازگشت و از تک‌تک اسرا حلالیت طلبید. این موضوع تنها ارادت رزمندگان به ائمه(ع) و توکل آن ها به پروردگار را نشان می دهد که صبر و تحمل به همراه یاد امامان، شکنجه های دشمن را بی نتیجه می گذاشت.

احترام به اسیر مسلمان واجب است
وی با اشاره به خاطره‌ای از یک افسر مسیحی بیان کرد: مدت 2 سال و نیم یک افسر مسیحی در اردوگاه ما بود و همیشه با اسرا رفتار خوبی داشت. در این مدت هیچیک از ما را شکنجه نکرد و همیشه می‌گفت شما مسلمان هستید؛ بعد از اتمام جنگ ایرانی ها برای زیارت کربلا به عراق می‌آیند و عراقی ها برای زیارت امام رضا(ع) به کشور شما؛ مادرم سفارش کرده یک ایرانی مسلمان را هیچوقت شکنجه نکنم در غیر این صورت شیر خود را بر تو حرام خواهم کرد.

وی تصریح کرد: در طول اسارت هیچوقت مذهب، شهر، استان یا درجه و مقام اسرا مهم نبود و همه با هم یک دل و یک رنگ بودند و تلاش می‌کردند از یکدیگر حمایت کنند. در جمع اسرا فرماندهانی حضور داشتند که بعدها متوجه درجه و مقام آن ها شدیم. آن ها در روزهای تلخ اسارت خطر می‌کردند تا بچه‌ها کمتر سختی ببینند.

آموزش قرآن سبب استوار شدن در برابر مشکلات شد
آزاده تایبادی با اشاره به برکات قرآن در دوره اسارت گفت: قبل از رفتنن به جبهه، مدرسه نرفته بودم. در اردوگاه توسط یکی از اسرا تشویق به فراگیری قرآن شدم و در تمام اوقات هواخوری در محوطه روی خاک زمین حروف را به من آموزش داد. همین مورد سبب شک عراقی‌ها به من شد و مرا به عنوان جاسوس که نقشه فرار طراحی می‌کردم، به زندان انفرادی که شبیه اتاق مرگ بود، تبعید کردند. در آن شرایط قرآن زمزمه می‌کردم و هرروز استوارتر شدم و این توفیقی شد تا با دیدن معجزه قرآن که آرامش و صبر بود، تلاوت آیات را فراگیرم.

بدترین خاطره در مدت سه سال اسارت
او اشاره ای هم به بدترین خاطره خویش از دوران اسارت داشت و افزود: تمام دوران اسارت خاطرات تلخ بود اما روزی که از بلندگوی اردوگاه رحلت رهبر کبیر انقلاب را اعلام کردند، شوک عجیبی به اسرا وارد شد. همه برای مدتی در سوگ قرار گرفتند و این موضوع عراقی‌ها را ناراحت کرد؛ بنابراین با چوب و کابل به جان بچه‌ها افتادند و آن ها را مجبور کردند تا شادی و پایکوبی کنند. در عوض رزمندگان تنها فریاد «الله اکبر» سرمی‌دادند. تا چند روز جیره آب و غذا را قطع کردند و هر روز تا 40 ضربه با کابل لخت شده، اسرا را کتک می‌زدند و بعد برای شکنجه بیشتر روی زخم‌های تازه، یخ می‌گذاشتند.

وی ادامه داد: چند روزی از این موضوع گذشته بود که خبر دادند چند ایرانی برای دیدن اسرا به اردوگاه آمدند. ابتدا خوشحال شدیم ولی بعد از آمدنشان و وعده‌هایی که دادند، متوجه شدیم گروه منافقین هستند و اسرا با ذکر «الله اکبر» در برابر خواسته‌هایشان شورش کردند.

ملاقات با غیرنظامیان بعد از سه سال، بهترین خاطره دوران اسارت
بعد از گذشت سه سال حضور در جهنم عراقی‌ها، یک روز سوت اردوگاه به صدا درآمد و حضور چند خانم همراه گروهی از آقایان که همه کارت صلیب‌سرخ داشتند بچه‌ها را خوشحال کرد. آن ها بعد از یکسری پرسش و پاسخ، اسامی اسرا را نوشتند و به هر کدام یک دست لباس مرتب و یک جلد قرآن مجید هدیه دادند و بچه‌ها را سوار اتوبوس‌ها کردند و از آن زندان جهنمی بیرون آوردند.

او ادامه داد: در این مدت جزو اسرای مفقودالاثر بودیم و از خانواده خویش خبری نداشتیم. زمانی که به جبهه اعزام شدم، با دختری نامزد کردم و در تمام مسیر راه دلشوره داشتم که مانده یا رفته، هرچند خودم را دلداری می‌دادم که اگر ازدواج کرده باشد، حق داشته و نباید از او دلخور شوم. بعد از رسیدن به مشهد پسرخاله‌ام اولین کسی بود که دیدمش و اولین حرفی که زد این بود که همسرت مانده و اکنون با خانواده شهدا برای زیارت مرقد امام به تهران رفته است. بعد از گذشت این همه سختی این بهترین جمله‌ای بود که می شنیدم.

ارادت به ائمه اطهار تنها دلخوشی یک اسیر در دوران اسارت

تنها ایمان به خدا و عشق عامل ماندنم شد
در ادامه این گفت و گو، همسر لال بازگیر، گفت: از روزی که خبر شهادت حسن را برایمان آوردند، با تمام فشارهایی که از طرف خانواده و آشنایان برای ازدواج مجدد می‌شد، ایمان به خدا و عشق از عواملی بود که دلم را قرص می‌کرد که همسرم بازمی‌گردد و تمام این مدت را با یادش سپری کردم.

وی افزود: در تمام مدتی که همسرم آزاد شده، با بیماری‌های سختی دست و پنجه نرم می‌کند اما هیچوقت از پرستاری او خسته نمی‌شوم و این فرصت را افتخاری می‌دانم که خداوند مرا لایق پرستاری از یک آزاده و جانباز دانسته است.

او با ذکر یک خاطره بیان کرد: چند سال پیش همسرم بینایی خود را از دست داد و دست و پاهایش کاملا فلج شد؛ شب شهادت حضرت فاطمه(س) او را به حرم امام رضا(ع) بردیم و بعد از استعانت از آن حضرت، وی شفا پیدا کرد.

از مسئولان توقع رسیدگی به خانواده آزادگان را دارم
این آزاده ایثارگر گفت: ما برای خودمان چیزی نمی‌خواهیم چون برای انجام وظیفه و عشق به وطن جنگیدیم و توقعی نداریم ولی خانواده‌های ما سختی کشیده و تمام عوارض و بیماری ناشی از دوران اسارت ما مثل تشنج، حمله‎های عصبی و... را تحمل می‌کنند. فرزندان ما با داشتن مدارک تحصیلی بیکارند. حدود 30 اسیر در یک اردوگاه باهم بودیم که اکنون هیچکدام فرزندانمان کار درستی ندارند؛ در عوض کسانی برسر کارند که نه سواد و نه تجربه کافی دارند.

او ادامه داد: شهدا و آزادگان ما یک روز از جان خود گذشتند تا مردم ایران در رفاه و امنیت باشند اما حق ادا کردن خون شهدا و سختی‌های اسرا در این نیست که امروز شاهد رفاه آقازاده‌ها و فقر مردمی که برای نان شب خانواده خود مانده‌اند، باشیم.

حسن لال بازگیر در انتها ضمن تشکر از خبرنگار ایکنا مطرح کرد: در این مدت نه تنها مسولان بلکه از هیچ رسانه‌ای سراغ ما نیامده و کسی خاطرات ما را ثبت نکرده برای اولین بار است یک خبرنگار وقت خود را برای ثبت تلخی‌ها و خوشی‌های ما گذاشته است.

حسن لال بازگیر، بازنشسته آموزش و پرورش(نیروی خدمات)، متولد 1349 دارای 5 فرزند دختر و پسر در شهرستان تربت حیدریه متولد شده و ساکن تایباد است. او گرفتار بیماری هپاتیت است و اکنون در صف پیوند کلیه به سر می‌برد. 

انتهای پیام

captcha