تقدم با کدام است؛ فقه یا فلسفه؟
کد خبر: 3750061
تاریخ انتشار : ۰۳ مهر ۱۳۹۷ - ۱۴:۲۴

تقدم با کدام است؛ فقه یا فلسفه؟

گروه اندیشه ــ حجت‌الاسلام فیرحی بر آن است که اولویت در حل مشکلات جهان اسلام به فقه تعلق دارد. او تلاش کرده است این مسئله را در یک یادداشت تشریح کند؛ این نظر در مقابل معتقدان به تقدم فلسفه است که بر اولویت اصلاح و رویکرد انتقادی در فقه تاکید دارند.

به گزارش ایکنا؛ برخی از اندیشمندان معتقدند که اولویت در اصلاح مشکلات جهان اسلام با فلسفه است. این افراد بر مبانی فکری و اصولی فقه دست می‌گذارند و مشکل را در اینجا می‌بینند. در مقابل برخی بر اهمیت و استقلال فقه دست می‌گذارند و معتقدند آنچه در جهان اسلام منشا اثر است، فقه است. تفاوت این دو دیدگاه را در بررسی آرای سیدصادق حقیقت، عضو هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید قم و حجت‌الاسلام و المسلمین داود فیرحی، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران می‌توان دید.

در میان معتقدان به اولویت فلسفه می‌توان به سیدصادق حقیقت اشاره کرد؛ او در این زمینه کتابی نیز نوشته است. «حقیقت» معتقد است که دو دانش فلسفه سیاسی و فقه سیاسی تعاملاتی دارند و فلسفه سیاسی متقدم بر فقه سیاسی است و اگر مسئله‌ای در جهان اسلام بخواهد حل شود، نیاز دارد که هم در فلسفه سیاسی و هم در فقه سیاسی حل شود.

وی در توضیح مفاد کتابش با عنوان «همروی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی» می‌گوید: همروی به صورت کلی برای اولین بار در این کتاب مطرح شده است، اما به اشکال دیگر پیشتر مطرح شده است، فارابی از جمله کسانی است که همروی را به کار برده است، او فلسفه سیاسی و فقه مدنی را در نظر دارد. فلسفه به نظر او به کلیات و فقه به جزییات می‌پردازد و از همین جهت فارابی در رویکرد همروی قرار می‌گیرد. از معاصرین احمد واعظی در یکی از کتاب‌های خود مطرح می‌کند که فقه سیاسی نمی‌تواند ما را از فلسفه سیاسی بی‌نیاز کند.

حقیقت تصریح می‌کند نکته دیگر این است که اصول نظریه دارای ۹ رکن است. از جمله این ارکان عقل‌گرایی است که در این کتاب تعریف جدیدی از آن ارائه شده و تفاوت‌هایی با تعریف سنتی و نظرات روشنفکری دینی و روشنفکران معنوی دارد.

در مقابل فیرحی نظر دیگری دارد که آن را در ویژه‌نامه انقلاب مشروطه روزنامه فرهیختگان و در تاریخ ۱۴ مرداد ۹۷ منتشر کرده است. از نظر او آنچه در جهان اسلام جایگاه اول تاثیر را دارد فقه است و نه فلسفه. این مطلب که در کانال اطلاع‌رسانی حجت‌الاسلام والمسلمین داود فیرحی ذیل عنوان تقدم فقه بر فلسفه بازنشر شده است بیان کرده است که چرا اولویت پژوهشی خود را بر فقه متمرکز کرده است.
او در بخشی از این یادداشت می‌نویسد: من وقتی نگاه می‌کردم و می‌سنجیدم که اگر چیزی را بخواهم در اولویت کاری و تحقیقاتی خود قرار دهم، کدام مهم‌تر است. برای من به این دلیل که فقه بیشتر مماس با زندگی است، مهم‌تر است. ارتجاع در حوزه فقه باعث ارتجاع در زندگی می‌شود و فتوا‌های فقهی ممکن است باعث تغییر یا عقب افتادن مسیر زندگی جامعه شود.

فیرحی بیان کرده است که شما هیچ‌گاه نمی‌بینید که در مباحث سیاسی و اجتماعی به فلسفه ارجاع دهند. دانش عملی ما همیشه فقه بوده است. از قدیم به فق‌ها مراجعه می‌کردند. برای ازدواج، طلاق، فتوای جنگ، دفاع، قصاص، مشروع و نامشروع بودن حکومت، قیام علیه حکومت یا دفاع از حکومت، به فقه مراجعه می‌شده است. در نهضت تنباکو و تحریم امتیازها، در همه به فقه ارجاع می‌دهند. این به معنای نادیده گرفتن فلسفه نیست. فلسفه می‌تواند مفاهیم را روان کند و توضیح دهد، ولی آنچه نهایتا در جهان اسلام اهمیت دارد، این است که فقه با مفاهیم جدید و مفاهیم جدید با فقه بتوانند گفت‌وگو کنند و این بسیار مهم است و اهمیت دارد. کار من به این معنا نیست که فلسفه را نفی کنم.

این استاد دانشگاه تهران تصریح می‌کند: ظاهرا فقه نسبت به فلسفه چابک‌تر و عملی‌تر است. در توان آدمی هم نیست که در همه حوزه‌ها فعالیت کند. برداشت من این است که فق‌های ما در تحلیل عمل مسلمانان به فقه، به صورت مستقل نگاه می‌کردند؛ یعنی این‌طور نبود که این را وابسته به فلسفه یا هر دانش دیگری بکنند. مستقل نگاه می‌کردند. کسان دیگری هم هستند که در حوزه فلسفه کار می‌کنند، ولی من وقتی نگاه می‌کردم و می‌سنجیدم که اگر چیزی را بخواهم در اولویت کاری و تحقیقاتی خود قرار دهم، کدام مهم‌تر است. برای من به این دلیل که فقه بیشتر مماس با زندگی است، مهم‌تر است. ارتجاع در حوزه فقه باعث ارتجاع در زندگی می‌شود و فتوا‌های فقهی ممکن است باعث تغییر یا عقب افتادن مسیر زندگی جامعه شود. برای من این مسائل مهم بود و احساس کردم در این رابطه بیشتر به صورت تخصصی کار کنم. دیگران هم درباره فلسفه و مفاهیم جدید کار می‌کنند، ولی توان من به عنوان انسانی که می‌تواند در یک حوزه کار کند، در این حد است.

همچنین فیرحی در جایی دیگر در نقد سخنان حقیقت معتقد است که فلسفه‌ای که در اندیشه حقیقت به کار رفته است، عقل است یا نظام دانایی مشخص؟ عقل همه‌اش فلسفه نیست و فقه خیلی کوچک‌تر از وحی است و فکر می‌کنم در برخی اوقات مناسبات میان عقل و وحی با مناسبات میان فلسفه و فقه خلط می‌شود. فلسفه‌ها با هم متفاوت و گاه متضادند. در این کتاب مراد از فلسفه، مراد از فلسفه کلاسیک یا مدرن، اشراق یا عقل‌گرا است؟ امروز نمی‌توان از فقه و فلسفه، به عنوان یک دانش کلی صحبت کرد.

انتهای پیام

captcha