همی گفت و مژگان پر از آب کرد!
کد خبر: 3756308
تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۳۹۷ - ۱۳:۵۴
دیدار با یک جانباز؛

همی گفت و مژگان پر از آب کرد!

گروه اجتماعی- جانبازان نور چشمان امام هستند و همه ما باید دست به دست هم دهیم تا آنان کمتر زجر کشیده و بیشتر طعم زندگی را بچشند، به ویژه کسانی که در پرتو زحمات ایثارگران صاحب نعمت‌های دنیایی شدند.

همی گفت و مژگان پر از آب کرد!

به گزارش ایکنا از اصفهان، حجت‌الاسلام احمد عابدینی از اساتید حوزه‌علمیه اصفهان اخیرا در کانال تلگرامی خود، شرح دیدار با احمد شمس، یکی از دوستان جانبازش را نوشته که به این شرح است: با احمد شمس از سال 1355 قبل از گرفتن ديپلم آشنا شدم، هردو در يك سال كنكور داديم. در جنگ همديگر را مي‌ديديم تا اينكه در سال1360 قطع نخاع شد. اوايل كه نجف‌آباد بودم، بيشتر به او سر مي‌زدم. آن زمان‌ها با همسر شهيد جلالي ازدواج كرد و در واقع آن همسر شهيد جانفشاني كرد تا معلولي را برپا نگه دارد تا بالأخره از دنيا رفت و دوست‌مان تنها شد و دوران گذشت تا همسر شهيد صفاري پرچم فداكاري را به دوش گرفت. روز جمعه 20 /7 1397 ساعت حدود 9  شب به خانه ايشان رفتم. آقاي محنتي دوست جانبازي كه مرا به خانه آقاي شمس برد، در راه توضيح داد كه تنها كليه پيوندي احمد از كار افتاده و اكنون هفته‌اي 2 يا 3 بار دياليز مي‌شود. وارد شدم و دوست ديرينه‌ام را ديدم، اما چه دوستي!؟ چه احمد شمسي!؟ او مانند قبل خنده بر لب نداشت. از شوخي‌هاي ديدارهاي قبلي خبري نبود؛ چون با مشكلات متعدد و جديدي روبرو شده كه توانش را بريده است. بالأخره با بطري كمي آب نوشيد تا زبانش به دهان نچسبد و راه گلويش براي حرف زدن باز شود. داخل بيني‌اش به شدت خشك شده بود و آزارش مي‌داد. با آب‌پاش دستي آب به داخل بيني فرستاد تا سوزش بيني‌اش كم شود. كتاب سفرنامه «از نجف‌آباد تا نجف اشرف» را كه تازه از چاپ خارج شده بود، به دستش دادم و پرسيدم كتاب مي‌خواني؟ جواب داد: خير، چشمانم مي‌سوزد و بينايي‌اش كم شده است. در گوش‌هايم هميشه صداي وار وار مي‌آيد. همسرش برايمان شيريني آورد. احمد با التماس و گريه درخواست كرد كه شيريني را از اتاق بيرون ببريد، بويش اذيتم مي‌كند. لحظاتي بعد دوباره ناله‌اش بلند شد كه دود اسپند او را آزار مي‌دهد و معلوم شد در آشپزخانه چند اسپند دود كرده‌اند و مجبور شديم در هواي نسبتا سرد درها را باز و كولر را روشن كنيم تا باد كولر بو و دود را ببرد. احمد با ناله به من گفت كه دود خانه همسايه‌ها معمولا آزارش مي‌دهد. از مشكلاتش پرسيدم، گفت چند وقتي است پوشكي شده و خيلي از اينكه باعث آزار ديگران مي‌شود، خجالت مي‌كشد و با حالت گريه گفت خدايا اين مشكلم را حل كن تا كسي را اذيت نكنم. آقاي محنتي برايم توضيح داد كه قبلا به هر زجري بوده، خود را روي ويلچر مي‌كشانده و به حمام مي‌رفته است، ولي اكنون كنترل مدفوع را از دست داده و بايد پوشك شود. صحبت دارو و درمان شد و معلوم شد كه بنياد شهيد بر عاطفه و هم‌ياري و همه چيز پايان داده و مي‌گويد خودتان دكتر برويد و فاكتور بياوريد تا پولش پرداخت شود. احمد باز با حالت گريه گفت: خيلي سخت شده است. ديدن چندين بار حالت گريه احمد شمسي كه هميشه خندان بود، برايم واقعاً مشكل بود.
پرسيدم: تشكيلات عريض و طويل بنياد شهيد براي چيست؟
گفته شد: براي اينكه هر كس مُرد، برايش فاتحه بگيرند!
در ضمن صحبت‌هايش اين جمله را هم شنيدم كه «خدايا كم‌كم دارم خسته مي‌شوم. مقداري شفايم بده كه بتوانم كارهايم را انجام دهم». ناگهان در فكر فرو رفتم كه ما بسياري اوقات اعلام خستگي، نااميدي و... مي‌كنيم و او ... . باز به من گفت: شبي خواب ديدم كه تو به ديدنم آمدي و زير بغلم را گرفتي و گفتي بلند شو و به زور حركتم دادي و گفتي برو و كم كم راه رفتم و... . من و خودش و آقاي محنتي هفت مرتبه حمد خوانديم تا شايد لطف خدا شاملش شده و حالش بهتر شود.
باز گفت: شبي هم امام خميني را خواب ديدم كه آمد و از گرفتاري‌هايم برايش گفتم و او به من گفت بلند شو و مرا به حركت انداخت و كم‌كم راه رفتم.

 نمي‌دانم تعبير آن خواب‌ها چيست، شايد رساندن صداي ناله اين فداكار مظلوم و به دنبال آن صداي ناله ساير جانبازان، به گوش مسؤلان «زير بغل گرفتني» است كه از عهده من برمی‌آید. گسيل برخي امكانات دوستداران امام به سوي اين‌گونه معلولان حسنه‌اي است كه انجامش از آن عزيزان ساخته است و مي‌تواند تعبير آن خواب باشد؛ زيرا ويلاهاي مجهز و پلاژها و... معمولا روزهاي تعطيل مورد استفاده صاحبان آن است و استفاده معلولان از جو آرام و هواي لطيف آن در روزهاي غير تعطيل ضربه‌اي به كسي و چيزي نمي‌زند. اگر صاحبان ويلاها چنين گذشتي داشته باشند، بنياد شهيد نيز هماهنگي بردن و آوردن معلولان را به عهده مي‌گيرد تا در ديد جانبازان غير از مراسم براي مُرده‌ها كار ديگري هم داشته باشد و چه كاري بهتر از اينكه اين نور چشمان امام كمتر زجر بكشند و بيشتر عمر كنند؛ زيرا اينان بيش از سنگ و يادبود و ضريح، معرّف امام و آن دوران هستند.

اميدوارم همه دست به دست هم دهند و اين كاستي بزرگ را جبران كنند. به‌ويژه آنان كه در پرتو زحمات رزمندگان، صاحب ويلاها و ماشين‌هاي كذايي شدند، زكات هواي لطيف و جوّ آرام آن را با در اختيار قرار دادن تعدادی از آنها در برخي از اوقات، به جانبازان بپردازند تا اين عزيزان قدری از خانه بيرون بيايند و همسران و فرزنداني كه دائم صداي ناله مي‌شنوند، در ويلايي صداي بلبلي را نيز بشنوند.

انتهای پیام

captcha