گرامیداشت سالروز ۱۶ آذر و روز دانشجو ما را بر آن داشت که به سراغ رئیس جهاد دانشگاهی برویم و از او بخواهیم بهترین خاطره دوران دانشجوییاش را تعریف کند و بگوید نقطه عطف فعالیتهای او در این دوران چه بوده است؛ آنچه در ادامه میخوانید بیان خاطرات سیدحمیدرضا طیبی، رئیس این نهاد از دوران دانشجوییاش برای ایکنا است؛
چند خاطره از دوران دانشجویی برایم بسیار لذتبخش است. نخستین خاطره بر میگردد به قبولیام در دانشگاه. در زمان قدیم پدر و مادرها خیلی در جریان درس و تحصیل فرزندانشان نبودند. علیرغم اینکه پدر من کارمند دادگستری بود، ایشان علاقهای به زندگی در تهران نداشت و ما در لواسان زندگی میکردیم. من سال اول دبیرستان را در شهر رودهن سپری کردم و شاگرد اول شدم، اما از پدرم خواهش کردم من را در یک دبیرستان خوب ملی ثبتنام کند و بپذیرد که منزلی در تهران خریداری کند و من در کنار خانواده در تهران تحصیل کنم. تا زمانیکه منزلی خریداری کنیم، حدود یکسال نزد خاله و دائیام تا کلاس دوم دبیرستان را سپری کردم. آن دوران علیرغم اینکه زندگی سادهای داشتیم، اما به دلیل صمیمیت با دائی و خالهام یکی از بهترین دورانهای زندگی من بود. از سال سوم دبیرستان در منزل خودمان ساکن شدیم. آن زمان خرید منزل و همچنین پرداخت شهریه تحصیل من در دبیرستان ملی فشار سنگینی بر پدرم وارد کرد و دوست داشتم با قبول شدنم در دانشگاه زحمات او را جبران کنم.
مزد تلاشهایم؛ خوشحالی پدر از قبولیام در دانشگاه
آن زمان اسامی قبول شدگان دانشگاه را در روزنامه کیهان و یا اطلاعات چاپ میکردند. تابستان ۵۶ روزی که قرار بود روزنامه را پدرم از تهران خریده و به لواسان بیاورد من فاصله زیادی را پیاده رفته بودم که زودتر ماشین جیپ پدرم را ببینم. لبخند پدرم و خوشحالی او وقتی از ماشین پیاده شد و گفت: حمید جان مهندسی برق قبول شدهای؛ از شیرینترین خاطرات زندگی من است. البته ایشان به من گفته بود دانشگاه علم و صنعت را انتخاب کن که سر راه لواسان باشد و من هم حرف ایشان را قبول کردم.
شیطنتهایی که منجر به پیوستن به جهاد سازندگی شد
اما دوران دانشجوئی. سخت است بگویم کدام خاطره بهتر است. فکر میکنم داستان جالب جاری شدن خطبه عقدم توسط حضرت امام(ره) را به مناسبتی برای شما تعریف کردهام، اما یکی از خاطرات خوب و ارزشمند من مربوط به دورانی است که در آن ایام با تعطیلی دانشگاهها به دلیل انقلاب فرهنگی مواجه بودیم و جهت راهاندازی گروههای برق در سال ۵۹ به جهاد سازندگی کرمانشاه رفته بودم. در سال ۵۸ شیطنت کوچکی کردم و نامم را داخل لیست دانشجویان سال بالایی جهت گذراندن دوره برقرسانی شهری و روستایی در یکی از مراکز آموزش وزارت نیرو که الان دانشگاه عباسپور شده است، جای دادم و بعد از آن با پیوستن به دفتر جهاد سازندگی صنایع که تعدادی از دانشجویان بچه مسلمان در دانشگاه تشکیل داده بودند، در تیرماه ۵۹ و قبل از تشکیل جهاد دانشگاهی به کرمانشاه رفتم و در شهرستان کنگاور ساکن شدم تا کارمان را از آنجا شروع کنیم.
خستگی را اصلا نمیشناختیم
با وجود آنکه جوان بودم، عضو شورای مدیریت جهاد آنجا شدم و کارهای بسیار خوبی را در برقرسانی شروع کردیم، خستگی را اصلا نمیشناختیم. در زمستان ۵۹ در مدرسهای که خوابگاه ما و در اختیار بچههای غیربومی بود، ساکن بودیم، حدود ساعت ۱۲ شب فردی مضطرب درب مدرسه را بلند زد. درب را که باز کردیم دیدیم مردی مسن و بسیار محترم التماس میکرد که کمکش کنیم. میگفت مرغداری دارد و ماشین جوجهای که از تهران میآورده به علت برف شدید و لغزنده بودن جاده چپ کرده است و آن موقع نیمه شب به هر کجا مراجعه کرده بود نتوانسته بود کمکی بگیرد و به او گفته بودند فقط بچههای جهاد سازندگی قبول میکنند به شما کمک کنند. من و یکی از بچهها با ماشین لندرور و نفر دیگر که محلی بود و البته میگویند فوت کرده است و خدا بیامرزدش، در آن برف با تراکتور و سیم بکسل راه افتادیم. تا ساعت ۲ نیمه شب هر چه تلاش کردیم نتوانستیم ماشین را راست کنیم. صدای جیک جیک دل آدم را به درد میآورد. سریع راه افتادیم و رفتیم راهدارخانه گردنه بید سرخ بلکه از آنها کمک گرفته و لودر آنها را به صحنه چپ شدن ماشین بیاوریم. از شانس بد سرایدار گفت: راننده لودر در روستا در منزلش است و باید به روستا بروید. دل را به دریا زدیم. اهل روستا میگفتند، اهل حق است. رفتیم و منزل را پیدا کرده و اتفاقا راننده مردی خوش قلب و لوطی صفت بود. نزدیکیهای ۴ صبح ماشین را صاف کردیم و گفتیم حالا برو کرمانشاه. ماشین روشن نمیشد و مجبور شدیم ماشین را بکسل کرده و به جهاد بیاوریم و اتاقهای کارگزینی را خالی کرده تا آن مرد جوجههای سالم را در آن اتاق بریزد.
قدردانی آن مرد و حرفی را که به او گفته بودند و آن اینکه فقط بچههای جهاد سازندگی میتوانند در این شرایط به تو کمک کنند از خاطرههای شیرین دوران دانشجویی من است. البته ما فقط به وظیفه انسانی و دینی خود عمل کرده بودیم.
جهاد دانشگاهی؛ نهادی الگوساز در توسعه فرهنگی، فناوری و آموزشی
در دوران دبیرستان به واسطه یکی از معلمان خوبم، تصور صحیحی از وابستگی کشور و صنعت مونتاژ آن پیدا کردم و فهمیدم برای پیشرفت باید صاحب علم و فناوری مختص خودمان شویم. بعد از تشکیل جهاد سازندگی و شکلگیری مجموعهای که فعالیتهای علمی و فناورانه در سطح ملی دارد، دانشجویان دو دانشگاه علم و صنعت و صنعتی شریف، دفتر جهاد سازندگی در دانشگاه را راهاندازی کردند و من هم به دلیل علاقهام در جهت تلاش برای رهایی کشور از وابستگی فناورانه، جذب این دفتر شدم. بعدها با تشکیل جهاد دانشگاهی و اهدافی که در اساسنامه آن آمده بود، همین دفتر سازندگی دانشگاه علم و صنعت، به دفتر جهاد دانشگاهی واحد علم و صنعت تبدیل شد. این نهاد جایی بود که شخصا علاقه داشتم در آن فعالیت کنم.
کشور ما به دلیل تبدیل شدن به یک کشور رانتی حاصل از درآمد نفت، نتوانست اهمیت و ضرورت کسب فناوری را درک کند و هرگز قدر و اندازه این مجموعه را ندانست و از آن خوب استفاده نکرد. اما خود نهاد با درست دانستن جایگاه این مجموعه و این نکته که توسعه فرهنگی، توسعه علمی و فناورانه، توسعه آموزشهای تخصصی و مهارتی از عوامل اصلی پیشرفت هر کشور از جمله کشور ما است، الگو سازیهای ارزندهای برای خوداتکایی کشور انجام داده و این راه را با اقتدار ادامه میدهد. البته رهبر معظم انقلاب از معدود کسانی بودند و هستند که اهمیت کار این نهاد را دانسته و همواره از آن حمایت کردهاند.
از اینرو جهاد دانشگاهی را نقطه عطف آینده کاری خود در دوران دانشجویی میدانستم که با عشق و آگاهانه این مسیر را انتخاب کردم و با افتخار همه تلاش خود را در این راه در جهت تحقق اهداف آن انجام دادهام.
انتهای پیام