علی بن محمد، مشهور به امام هادی و امام علیالنقی (۲۱۲-۲۵۴ق)، دهمین امام شیعیان و فرزند امام جواد(ع) است. وی ۳۳ سال، از ۲۲۰ تا ۲۵۴ قمری، امامت شیعیان را به عهده داشت. امام هادی با چند تن از خلفای عباسی از جمله متوکل همزمان بود، بیشتر سالهای امامت را در سامرا تحت نظارت مستقیم حاکمان عباسی گذراند. از امام هادی(ع) احادیثی در امور اعتقادی، تفسیر، فقه و اخلاق روایت شده است؛ بخشی از روایات نقلشده از ایشان، درباره مباحث کلامی از جمله تشبیه و تنزیه و جبر و اختیار است. زیارات معروف جامعه کبیره و غدیریه از امام دهم شیعیان نقل شده است.
علی بن محمد(ع) به واسطه جمع زیادی از وکلا که سازمان وکالت خوانده شده، با شیعیان ارتباط داشت. عبدالعظیم حسنی، عثمان بن سعید، ایوب بن نوح، حسن بن راشد و حسن بن علی ناصر، از اصحاب او به شمار آمدهاند. مزار امام هادی در سامرا است که به دلیل دفن وی و فرزندش امام حسن عسکری، حرم عسکریین خوانده میشود.
فشارهای روحی
امام هادی(ع) را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانهای که در یک اردوگاه نـظامی قرار داشت، بردند. متوکل جاسوسانی را در چهرۀ خدمتکار برای زیر نظر داشتن امام بـه آن خانه فرستاد تا رفـت و آمـدهای ایشان را کنترل کنند. این خانه با دیگر خانهها، متفاوت بود؛ متوکل دستور داده بود که در اتاق حضرت، قبری بکنند تا بدین وسیله، امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامی، ابتکار عـمل را از امام سلب کند.
صقر بن ابی دلف میگوید: وارد حجرۀ امام شدم، او را در حالی یافتم که بر حصیری نشسته بود و پیش پایش قبری کنده بودند. به او سلام کردم، ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بـیا بـنشین. سپس پرسید: برای چه آمدهای؟ گفتم: سرورم! آمدهام تا از شما حالی بپرسم. وقتی نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: ای صقر! لازم نیست برای من ناراحت باشی؛ فعلاً به مـن آسـیبی نمیرسد. من خوشحال شدم و خدا را شکر کردم».(1)
امام هادی(ع) در دوران خلافت متوکل، روزگار بسیار سختی را پشت سر گذاشت. هراسی که متوکل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد سـربازانش گـاه و بیگاه بدون اجازه از دیوار وارد خانۀ امام شوند و آنجا را بازرسی کنند. آنها گاه پا را از این نیز فراتر میگذاشتند و به هتاکی ساحت مقدس امام میپرداختند. در تاریخ آمده است که: برخی اوقات مـتوکل در حـالت مـستی، امام را شبانه احضار میکرد و بـه بـزم شـراب خود فرا میخواند.(2)
تلاشهای مذبوحانۀ بنیعباس
هر بار که متوکل تلاش مذبوحانۀ جدیدی را برای ترور شخصیتی امام طراحی میکرد، با شـکست روبـه رو مـیشد. شکستهای پی در پی و تلاشهای بیثمر متوکل، به حدی او را در رسیدن بـه اغـراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزی در جمع درباریان خود فریاد زد: وای بر شما! کار ابنالرضا روزگار مرا سیاه کرده و مـرا سـخت درمـانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش کردم تا او جرعهای شراب بـنوشد و در مجلس بزمی با من همنشین باشد، نشد...(3)
ناکامی و شکست متوکل، وی را بر آن داشت تا نقشۀ قتل امام را بـکشد. از ایـن رو، دسـتور قتل او را به سعید حاجب داد؛ ابن اورمه میگوید: نزد سعید حاجب رفـتم و ایـن، در زمانی بود که متوکل، ابوالحسن(ع) را به او سپرده بود تا وی را به قتل برساند. سعید رو به من کـرد و بـا تـمسخر گفت: دوست داری خدای خود را ببینی؟ گفتم: سبحان اللَّه! خدا با چشم دیده نمیشود؟! گـفت: مـنظورم هـمان کسی است که شما، او را "امام" میخوانید. گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا ایـن کـار را انـجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست؛ وقتی بیرون آمد، داخل شو. هنگامی که پیک بـیرون آمـد، وارد اتاقی شدم که امام در آن زندانی بود. داخل شدم و دیدم که قبری جلوی پای امـام کـندهاند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: برای چه گریه میکنی؟ گفتم: برای آنچه میبینم. فـرمود: بـرای این گریه نکن؛ زیرا آنها به خواستهشان نمیرسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید کـه خـدا، خـون او و هوادارش را که دیدی، خواهد ریخت، ابن اورمه میافزاید: به خدا سوگند! دو روز بیشتر نگذشته بود کـه مـتوکل به قتل رسید.(4)
همچنین در اقدامی دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خـود دسـتور مـیدهد که امام را با شمشیرهای برهنه به قتل برسانند. او به قدری خشمگین بود که سوگند یاد کـرد پس از قـتل امام، پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهای آخته، انتظار امام را میکشیدند تـا بـدنش را طعمه شمشیر خود سازند، با دیدن وقار و شکوه امام آنچنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تـصمیم خـود را فراموش و حتی امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامی که بازگشتند، متوکل از آنـان پرسـید: چرا آنچه را که امر کرده بودم، انـجام ندادید؟ پاسـخ دادنـد: آن هیبت و شکوهی که در او دیدیم، هراسانگیزتر از صـد شـمشیر برهنه بود و قدرتی در برابر آن نداشتیم؛ به گونهای که نتوانستیم آنچه را امر کرده بـودی، بـه انجام رسانیم.(5) به این تـرتیب، بـار دیگر تـوطئه قـتل امـام هادی(ع) نافرجام ماند.
قتل متوکل عباسی
مـتوکل در کـمتر از دو دهۀ خلافت خود، چیزی جز بدرفتاری با شیعیان و قتل و خونریزی آنان بـر جـای نگذاشت و سرانجام بغض و کینهای که بـه خاندان پیامبر(ص) و پیروان آنـان داشـت، گریبان خود او را گرفت. در شبی کـه او بـه قتل رسید، عباده مخنّث، دلقک دربار، مثل همیشه در بزم شراب او مشغول مسخره کـردن امـامان شیعه بود. او سرش را که مـو نـداشت، بـرهنه کرده و متکایی هـم روی شـکم خود بسته بود و امـام عـلی(ع) را مسخره میکرد و میگفت: «این مرد طاس و شکم برآمده، میخواهد خلیفه مسلمانان شود». متوکل شـراب مـینوشید و قهقهه سر میداد. منتصر، فرزند او کـه بـه امامان شـیعه عـلاقهمند بـود، از این حرکت عباده خـشمگین شد و او را پنهانی تهدید کرد. عباده به کار خود ادامه نداد. متوکل متوجه او گردید و از او علّت را پرسـید. عـباده دلیل ادامه ندادن کار خویش را بـاز گـفت. در ایـن هـنگام، مـنتصر برخاست و گفت: «ای امـیرالمؤمنین! آن کـسی که این سگ، تقلید او را میکند و این مردم میخندند، پسر عموی تو و بزرگ خاندان توست و مایه افـتخار تـو. اگـر تو میخواهی گوشت او را بخوری (غیبت و بدگویی او کـنی)، بـخور؛ ولی اجـازه نـده کـه ایـن سگ و مانند او از آن بخورند.»
متوکل برای آنکه علاقهمندی فرزندش را به امام علی(ع) به سخره بگیرد، دستور داد تا آوازه خوانان دربارۀ او و مادرش شعر هجوآمیزی بخوانند. این بیحیایی و بیشرمی متوکل، سـبب شد تا پسرش همان شب تصمیم به قتل متوکل بگیرد.(6) از این رو، همراه با ترکان، نقشۀ قتل او را کشید و وزیرش، فتح بن خاقان، او را به قتل رساند.(7)
آرامشی زودگذر
امام هادی(ع) پس از قتل مـتوکل، هـفت سال در دوران خلفای بعدی زندگی کرد. اگر چه فشارهای دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولی سیاستهای کلّی دستگاه، در جهت اسلامزدایی جز در دوران مستنصر، تغییری محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تـحت مـراقبت شدید نظامی، روزگار میگذراند؛ چرا که امام هادی(ع) در بین مخالفان سرسخت حاکمیت، چهرهای شناخته شده و برجسته به شمار میرفت و به همین سبب، خـلفا بـر تداوم محدودیتهای امام، اصرار مـیورزیدند.
ایـن دوره هفت ساله در کشمکش قدرت بین خلفا گذشت و همین مسئله به علویان مجال میداد تا در این فضا بهتر بتوانند از محضر امام هادی(ع) کسب فیض کـنند. رویآوردن عـلویان به سامرا، موجب حـساسیت زمـامداران وقت شد، معتزّ که در این دوره خلافت را بر عهده داشت، بدون کوچکترین ارزیابی و بررسی اوضاع، تصمیم گرفت امام را به قتل برساند و سرکوبی شیعیان را دوباره در دستور کار بنیعباس قرار دهد.
جـنایت هـولناک
سرانجام توطئۀ دشمنان امام هادی(ع) به ثمر رسید و امام را به دستور معتزّ مسموم کردند. ابودعامه میگوید: امام در بستر بیماری بود و من برای عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت، فرمود: چـون بـرای عیادت مـن آمدی، برگردن من حقّی پیدا کردی و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیماری آرمیده بـود و شیعیان به دیدار امام میآمدند. آن حضرت به صورت کتبی و شـفاهی، امـام پس از خـود را به آنان معرفی کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانی نشوند.(8)
امام هادی(ع) در سوم رجب سال 254ق به شـهادت رسـید.(9) احمد بن داود میگوید: همراه عدّهای از جمله محمد بن اسحاق اموال بسیاری را که خـمس و نـذورات مـردم قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به ابوالحسن میبردم. هنگامی که به مـقصد رسیدیم، مردی که بر شتری سوار بود، پیش ما آمد و گفت: ای احمد بـن داود و ای محمد بن اسحاق! مـن حـامل نامهای از سرورتان ابوالحسن هستم که برای شما نگاشته است مبنی بر اینکه من امشب به سوی بارگاه الهی رخت بر میبندم. پس احتیاط کنید تا دستور فرزندم حسن(ع) به شما برسد.
مـا با شنیدن این خبر، بسیار ناراحت شدیم و گریستیم؛ ولی این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفی داشتیم. به خانۀ امام هادی(ع) وارد شدیم. شخصی ما دو نفر را صدا زد و گفت: ای احمد و ای محمد! این نـامه را بـگیرید، در آن نوشته شده بود: به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. از بندۀ امیدوار به رحمت خدا، حسن، به شیعیان و پیروان سوگوارش. اما بعد، خدای را برآنچه بر ما فرو فرستاد، سپاس میگویم و او را بـرای صـبر زیبایی که به شما ارزانی داشت، شکر میکنم؛ چرا که او برای ما و شما، کافی است و برترین پشتیبان است.(10)
در سوگ امام
بازتاب خبر شهادت پیشوای شیعیان، قلب مردم ستمدیده را جـریحهدار کـرد. در روز شهادت امام، جماعت بسیاری از بنیهاشم، بنی ابیطالب و بنی عباس در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زاری، سراسر خانه را آکنده بود.(11) مردم به صورتهای خود سیلی میزدند و گونههای خود را مـیخراشیدند و فـریاد مـیزدند: وای بر ما از بی کسی و بـی یـاری! وای بـر مستمندان و یتیمان از تنهایی!(12)
شهر یکپارچه در سوگ آموزگاری بلنداختر و پدری مهربان برای مستمندان و یتیمان نشست. شیعیان بدن مطهر امام هادی(ع) را بر دوش گـرفتند و از خـانه ایـشان بیرون بردند و از جلوی خانۀ موسی بن بغا گـذشتند. وقـتی معتمد عباسی آنان را دید، تصمیم گرفت برای عوامفریبی، بر بدن امام نماز بگزارد. از اینرو، به دستور او بدن مـطهر حـضرت را بـر زمین گذاشتند و او بر جنازۀ ایشان نماز خواند؛ در حالی که امـام حسن عسکری(ع) پیش از تشییع بدن مطهر پدرش، به اتفاق شیعیان نماز را خوانده بودند. بدن پاکیزۀ حضرت را در یکی از خانههایی کـه در آن زنـدانی بـود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدری بود که حرکت کـردن در بـین آن همه جمعیت برای امام حسن عسکری(ع) مشکل بود؛ در این هنگام، جوانی مرکبی برای امام آورد و مـردم، امـام را تـا خانه بدرقه کردند.(13)
ابو هاشم جعفری که از نزدیکان امام هادی(ع) بود، قـصیدهای در رثـای امـام خود با این مضامین سرود: آن هنگام که شنیدم بیمار شدهای، تب و اضطراب سراسر وجـودم را فـرا گـرفت و زمین به لرزه در آمد. به من گفت: پیشوای تو، بیمار و نزار شده است. در پاسـخ گـفتم: سر و جان من فدای او باد! اینک دین، بیمار شده و ستارگان آسمان، در اندوه فـرو رفـتهاند. ایـ سرور من! شگفتا که تو به درد و رنج مبتلا شدهای؛ حال آنکه تو خود، طـبیب هـمۀ دردهایی و همۀ دردها را مداوا میکنی و مردگان را زنده میکنی...(14)
پیشینه حرم سامرا
حرم سـامرا، شـامل دو بـارگاه منوّر امام هادی و امام عسکری(ع) است که زمین آن را امام هادی(ع) از شخصی به نام «دلیل بـن یـعقوب» خریداری کرده است. پس از شهادت امام حسن عسکری(ع) در سال 260 ق و دفن ایشان در جوار آرامـگاه پدر، ایـن خـانه از وضعیت مسکونی خارج شد و زیارتگاه عاشقان و دوستان گردید. در سال 333 ق به دستور «ناصر الدّوله هَمْدانی» بر گـرداگرد خـانه، دیـواری کشیدند و بر روی هر دو قبر، گنبدی برافراشتند. در دوران آل بویه، نخست، معزّالدّوله هزینۀ زیادی را بـرای تـوسعه و عمران این بقعه و سرداب امام مهدی(عج) اختصاص داد و برای نخستین بار ضریحی از چوب بر روی هر دو قـبر نـصب کرد و نگهبانها و خادمانی را به خدمت حرم و زائران گماشت. پس از او، در سال 368ق به دستور عضد الدوله دیـلمی، صحن بزرگی، همراه با چندین رواق، گرداگرد قـبرها سـاخته شـد. افزون بر آن، دور تا دور شهر سامرا نیز بـاروی مـستحکمی کشیدند. پس از سقوط آل بویه، به دستور بساسیری، در سال 444 ق، ساختمان با شکوهی روی قبرها بنا شـد کـه دو قرن دوام یافت. این بنا در سـال 640 ق، در اثـر آتشسـوزی از بـین رفـت. به دستور خلیفۀ عباسی، المستنصر بـاللّه، تـمامی ساختمانها به بهترین شکل تجدید بنا و ساخته شد. این ساختمانها چند صـد سـال در برابر حوادث طبیعی دوام آورد، تا آنکه در سـال 1200 ق، احمد خان دُنبلی کـه از حـکمرانان آذربایجان بود، ساختمانهای کهن را ویـران و سـاختمان با شکوه دیگری با ترکیب و معماری نو بنا کرد که در زمان حکمرانی فـرزندش، حـسین قلی خان دنبلی، در سال 1225ق پایـان پذیـرفت. سـرپرستی کار ساختمان کـه هـزینۀ فراوانی داشت، به عـهدۀ مـیرزا محمد سلماسی بود.
در سال 1285ق به دستور ناصرالدین شاه قاجار، ضریح قدیمی تعویض و بـه نـقره تبدیل شد. طلاکاری گنبد عـظیم حـرم مطهر و کـاشیکاری سـطح بـیرونی گلدستهها و ایوانها و سردرهای حـرم مطهر نیز به دستور ناصرالدین شاه انجام گرفت.
امروزه گنبد حرم عسکریین بزرگترین گنبد در مـیان گـنبدهای عتبات مقدسه و دومین گنبد بزرگ پس از گـنبد سـلطانیۀ زنـجان در مـشرق زمین است.(15)
شـایسته یـاداوری است که با کمال تأسف در تاریخ 84/12/3 گنبد نورانی دو امام بزرگوار در سامرا توسط مزدوران انگلیس و آمریکا مـنفجر گـردید و بـار دیگر در تاریخ 86/3/23 دو گلدسته باقی مانده از آن در سایه حـمایت اشـغالگران عـراق تـخریب شـد وَ سـَیَعْلَمُ الّذینَ ظَلَمُوا أَیّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ...
زیارتنامه امام
برای این حرم مطهر، سه زیارتنامه وارد شده است که یک زیارت، مشترک بین دو امام است، و برای هر یک از آن دو امام هـمام نیز زیارتنامه جداگانه وجود دارد. در زیارت نامۀ مخصوص امام هادی(ع) میخوانیم: ...سلام بر تو ای ابوالحسن که پاکیزه روح، هدایتگر و نور تابناک خدایی! درود خدا بر تو ای برگزیدۀ خدا! سلام بر تو ای سرّ خـدا... ! سـلام بر تو ای رشتۀ محکم خدا... ! سلام بر تو ای ستارۀ درخشان!
گواهی میدهم ای مولای من که تو، حجت خدا بر آفریدگان هستی و خلیفۀ حق در میان خلق و امین در ملک حق، و شـاهد و گـواه حق بر بندگان او هستی. گواهی میدهم که تو به حقیقت، روح پارسایی و دروازه شهر هدایت هستی. تو رشته محکم ایمان و حجت حق بر هر کـسی هـستی که در بالا و زیر این زمـین خـاکی است. گواهی میدهم که تو پاک و منزهی از هر گناه، و از هر عیب و نقص دوری، و به لطف خاص خداوند اختصاص یافتهای، و به مرتبۀ حجت خداوندی مخصوص گردیدهای، و کـلمۀ خـدا به تو عنایت شـده اسـت. تو آن رکن و نگهبان دینی که بندگان به سوی تو پناه میآورند...(16)
پینوشتها
1.بحارالانوار، ج 50، ص 194.
2.همان، ص211.
3.همان، ص 158؛ الارشاد، ج 2، ص431.
4.بحارالانوار، ج 50، ص 195.
5.همان، ص 196.
6.الکامل فی التاریخ، علی بن ابی الکرم ابن اثیر، بیروت، دار صادر، ج 7، ص55.
7.تـاریخ یـعقوبی، ج 2، ص522.
8.منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، قم، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374 ش، ج 2، ص 688؛ بحارالانوار، ج 50، ص239.
9.منتهی الامال، ص680.
10.وفیات الائمه:، ص385.
11.منتهی الآمال، ج 2، ص 684.
12.وفیات الائمه: ، ص 386.
13.برگرفته از: منتهی الآمال، ج 2، ص683و686.
14.همان.
15.جنات ثمانیة، فخر الواعظین محمد باقر بـن مـرتضی حسینی، قـم، انتشارات دلیل، 1381ش، ص768.
16.مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، قم، انتشارات اسوه، چاپ چهارم، 1379 ش، ص 844.
«ابوالفضل هادیمنش»
انتهای پیام