به گزارش ایکنا، فارس نوشت: همهشبها را بیدار است تا مبادا خواب بماند. یک محله به امید اینکه رضا شبگرد آنها را وقت سحرهای ماه رمضان بیدار کند سر به بالین میگذارند. سحر خوانی در این محله قدمت طولانی دارد. اما سحر خوانی او با قدیمیها بسیار تفاوت دارد. مردم در طول سال به «رضا اصفهانی» میگویند «رضا شبگرد» اما در یک ماه رمضان او را به نامی که دوست دارد صدا میکنند «رضا سحر خوان». رضا سحر خوان وقت سحر که میشود صدایش را در گلو میاندازد و میخواند: «سحر میشه! باز سحر میشه! سیاهیها دربهدر میشه و...»
سحر خوانی با آواز عاشقانه
رضا شبگرد وقتی کودک بود سحر خوانی پیرمردهای محلهشان را دیده و شنیده؛ اما سحر خوانی او با سحر خوانهای دوران کودکیاش بسیار توفیر دارد. او اهالی را با آواز عاشقانه بیدارمی کند. همان حال و هوای عاشقی که از سینه سوختهاش برمیآید. حس و حالی که سالهای سال، خواب را از چشمانش ربوده است.
ظهر یکی از روزهای ماه رمضان، وقتی با او روبرو میشویم برای او که شبها بیدار است روز تازه شروعشده است. قدمبهقدم همراهش میشویم در کوچهپسکوچههای کاهگلی و تودرتو و در محلهای قدیمی به نام «نفر آباد شهرری» که فرسودگی و قدمتش را به رخ هر رهگذری میکشد. خانههایی که یکی در میان تخریبشدهاند و عبارت یکی بود یکی نبود را تجسم واقعی میبخشد. رضا شبگرد با پایی لنگان و کشانکشان میآید. صدای پای او آهنگ موزونی است که اهالی این محله به شنیدنش در سکوت شب عادت کردهاند.
سقاخانه و روزهداری
قدمبهقدم میآید و با کلامی بریدهبریده از شبهایی میگوید که تنها دلخوشیاش وقتی است که همسایهها با شنیدن صدای آواز او از خواب بیدار میشوند. چراغ خانهها که روشن میشود کوچههای تاریک هم روشن و روشنتر میشود و از پشت همان پنجرههای روشن یکی میگوید: «آقا رضا خدا قوت». دیگری میگوید: «بیداریم» و آنیکی زمزمه میکند: «خدا پدرت را بیامرزد».
تا از آقا رضا سؤالی نپرسی حرفی نمیزند از خصوصیات او کمحرفیاش است. همسایههایش میگویند: «آنقدر که آقا رضا آواز میخواند حرف نمیزند.»
به کوچه سقاخانه رسیدهایم. رضا شبگرد چوبدستیاش را تکیهگاه پای لنگش میکند و از سقاخانه مشتی آب بر سروصورتش میزند تا سوز آفتاب را از وجود روزهدارش بگیرد.
شبگرد این محله حرمت دارد
تا شروع به حرف زدن میکند لکنت به سراغش میآید انگار لبهایش به هم دوخته میشود. شبگرد ۵۷ ساله این محله قصهای دارد شنیدنی همه اهالی میدانند که به خاطر عشق دیرینهای که داشته هیچوقت ازدواجنکرده است و همچنان در سودای عشق جوانی، با خودش نجوا میکند، شاید به خاطر همین حفظ اسرار عاشقانهاش است که آنقدر در بین کوچک و بزرگ این محله احترام دارد. میپرسم چند سال است در این محله هستی؟ پاسخ میدهد: «توی این کوچه به دنیا او مدیم توی این کوچه داریم پا میگیریم. یه روز هم مثل پدربزرگ باید تو همین کوچه بنبست بمیریم.»
من و آسمان هفتم
چشمان روشن رضا شبگرد آنقدر به ستارهها دوختهشده که وقتی از او میپرسم کجا زندگی میکنی؟ سرش را بالا میگیرد و با انگشت بالا را نشانه میرود و میگوید: «آسمان هفتم!» تعجب ما را از پاسخی که داده متوجه میشود. بدون اینکه منتظر سؤال دیگری بماند بریدهبریده؛ اما مهربان و گرم ادامه میدهد: «شبها انگار در آسمان هفتم هستم! از این دنیا جدا میشوم وقتی در تاریکی و بهدوراز مردم ، تنها با این چوبدستیام در کوچهها قدم میزنم گویی در این دنیا نیستم. برای خودم آواز میخوانم. گاهی حس میکنم صدای مادر مرحومم میپیچد بین آواز من: «رضا، رضا بیا خونه! بیا امشب خیلی تاریکه» ۱۰ ساله بودم که مادرم را از همین کوچه برای همیشه به سمت قبرستان سه دختران بردند.
چیدن توت برای افطار
حرف که میزند زبانش میگیرد اما شعر عاشقانه که میخواند نه حافظهاش کم میآورد و لکنت به سراغش میآید. همینطور در کوچههای آشتیکنان، قدمبهقدم همراهش میشویم. به سمت درخت توت میرود پسران بازیگوش توت چیدنشان گرفته، آنها هم به رضا شبگرد آنقدر اطمینان دارند که محض دیدن او خواهش میکنند با چوبدستیاش برایشان توت بتکاند. رضا شبگرد سفارش میکند: «توتها را جمع کنید و وقت افطار سر سفرهتان بگذارید.» همانطور که چوبدستیاش را به شاخههای توتهای رسیده میزند در کودکیهایش غرق میشود و برای خودش شعر میخواند . گاهی با شال سیاه دور گردنش عرق از پیشانیاش میگیرد.
تکوتنها و خوردن سحری همسایهها
آقا رضا تنها بازمانده سحر خوانهای تهران از نحوه کارش برایمان اینطور میگوید: «از ساعت ۳ نیمهشب شروع میکنم اهالی محله را بیدار کردن، آنها که سفارش کردهاند را زودتر بیدار میکنم خیلیها دوست دارند غذای سحریشان را همان موقع وقت سحر درست کنند و از ساعت ۲ و نیم شب بیدارند. کمتر میشود که در خانهای را بزنم، مگر اینکه خود صاحبخانه سفارش کرده باشد، بیشتر آواز میخوانم تا با صدای آوازم بیدار شوند. بعضی همسایهها من را برای خوردن سحری به خانهشان دعوت میکنند؛ اما قبول نمیکنم. گاهی غذایی برایم میآورند که آن را میگیرم و به خانه میبرم و در تنهایی خودم سحری میخورم.
شبگردی برای امنیت یک محله
رضا شبگرد همهشبهای سال را بیدار است و در محله شبگردی میکند به دو دلیل یکی سودای عاشقی و دیگری نگهبانی از محلهای که امنیت در آن زیر سؤال رفته است. با اهالی محله که گفتگو میکنیم امنیت شبهای محلهشان را مدیون شببیداریهای آقا رضا میدانند. «محسن کریمی» خراط محله نفر آباد توضیح میدهد: «اگر آقا رضا و شببیداریهای او نبود امنیت در این محله بسیار کمتر از این بود که امروز شاهدش هستیم. هرچند آقا رضا هیچوقت با شخصی درگیر نشده اما صدای او که بلند میشود خیلیها جرئت نمیکنند به اینجا بیایند این ناامنیها از وقتی شروع شد که این محله در طرح تعریض صحن حضرت عبدالعظیم (ع) قرار گرفت و این محله را در معرض تبدیلشدن به یک ویرانه کردند.
رضا عبدالله فرد بقال قدیمی نفر آباد شهرری نیز میگوید: «محله ما قدمت تاریخی دارد این را حسینیه علیاصغر (ع) که در دل محله است تأیید میکند. خانههای قدیمی که هنوز آبانبار دارند. صندوقخانهها خانههای دو آشکوبه همه و همه نشان میدهد که این محله سابقه دیرینهای دارد این محله میتوانست بدون هیچ هزینهای تبدیل به شهرک سینمایی شود اما افسوس که حالا پاتوق هر آدم راندهشدهای شده است ما اجازه نمیدهیم برای محله قدیمیمان این اتفاق بی افتد. آقا رضا نیز با خواهش همه اهالی شبها را در محله نگهبانی میدهد. راه میرود و آواز میخواند آوازش که قطع میشود همه نگران میشویم.
تا دنیا دنیاست عاشقم من
اما آقا رضا شبگرد خیلی از خلافکاران را با صدای آوازش از این محله تارانده است او نه اهل قداره کشیدن است و نه اهل دعوا و مرافعه. تنها صدای آواز عاشقانه او در کوچههای تاریک و باریک است که میتواند غریبهها را فراری دهد. وقتی میخواند: «از کوچهمون تا خانهمان به راه باریکیه/ وقتی میخوام برم خونه ظلمت تاریکیه/ در این تاریکی شهر، وقتی قدم میذارم/ عذاب مُردنم را به خاطر میارم/ حالا زوده ناامید بشم من/ تا دنیا دنیاست عاشقم من…» شعر را که در روشنایی روز میخواند خجالت میکشد او و آوازهایش مهمان شبهای این محله هستند.
شبهای روشن
سینه آقا رضا در این سالها پرشده از رازهای مگو وقتی در تاریکی شب در کوچهپسکوچهها راه میافتد خیلی وقایع را به چشم خود میبیند. با همان صدای لکنت دارمیگوید: «وقتی در تاریکی شب در کوچهپسکوچه راه میروم. خیلی مواقع آنچه را نباید میبینم و دم نمیزنم خیلی از قصههایی که شبها شاهدش بودم را در سینهام نگاه داشتم مردانی را دیدم که داشتههای خودشان را شبانه به در خانواده فقرا گذاشتند بدون اینکه نامی از خودشان بهجا بگذارند و من را همقسم میدهند که هیچگاه زبانباز نکنم و اسمی از آنها و کار خیرشان نبرم. برعکس هم بوده است گاهی شاهد پلیدیها و زشتیهایی بودم که فقط با بالا بردن صدای آوازم توانستم آنها را فراری دهم. شب همیشه طور دیگری است بااینکه تاریک است اما انگار همهچیز روشنتر است.»
سحر شده خواب نمونید
آقا رضا دلش در تمام طول سال به شبهای ماه رمضان گرم است به گفته اهالی رضا شبگرد بیشتر ماههای سال را روزه است؛ اما در ماه رمضان حال و هوای محله طور دیگر است انگار از تنهایی شبها درمیآید. همانطور که در کوچهها میرود فریاد میزند: «سحر شده خواب نمونید. آهای مردم، دیگه از گردن من افتاد. بیدارشید خواب نمونید» صدای اذان که از مسجد محله بلند میشود بازهم صدای مادرش در صوت اذان میپیچد که «رضا، رضا بیا خونه سحر شده» رضا شبگرد راه خانهاش را میگیرد و تکرار میکند: «حالا زودِ ناامید بشم من/ تا دنیا دنیاست عاشقم من...»
انتهای پیام