خاطرات پیشکسوت قرآنی همدان از مبارزات دانشجویی، اسارت و جانبازی در کمیته مشترک
کد خبر: 4198633
تاریخ انتشار : ۱۹ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۰:۴۸

خاطرات پیشکسوت قرآنی همدان از مبارزات دانشجویی، اسارت و جانبازی در کمیته مشترک

پیشکسوت قرآنی همدان که دوران انقلاب از دانشجویان مبارز و انقلابی بوده و مدت 2 سال در زندان ساواک به سر برده و هم‌چنین در این زندان به جانبازی نائل آمده از خاطرات روزهای مبارزه و اسارت در زندان ساواک می‌گوید از اینکه بعد از پیروزی انقلاب در خدمت به قرآن درآمده است.

جواد صدیق، مدیر بنیاد قرآن استان همدانجواد صدیق، مدیر بنیاد قرآن استان همدان، از مبارزان و پیشکوتان انقلابی و از جانبازان زندان ساواک با حضور در دفتر ایکنا همدان، خاطرات مبارزات خود برای پیروزی نور و ایمان بر ظلمت و جور و فساد را روایت می‌کند، پیشکسوت قرآنی که پس از انقلاب در مسیر خدمت به قرآن کریم قرار می‌گیرد، صحبت خود را چنین آغاز می‌کند:

اولین بار که از انقلاب شنیدم سال ششم دبیرستان بودم، مبارزات حضرت امام و قیام ایشان به گوشم رسیده بود؛ حدیثی از امام حسین(ع) که می‌فرماید «هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده، پیمان الهى را شکسته و با سنّت رسول خدا مخالفت ورزیده، در میان بندگان خدا به ستم رفتار مى کند و او با زبان و کردارش با وى به مخالفت بر نخیزد، سزاوار است خداوند او را در جایگاه آن سلطان ستمگر (دوزخ) بیاندازد.» جرقه انقلاب را در وجود من ایجاد کرد.

متولد 1332 هستم، سال 1351 وارد دانشگاه شدم، دانشجوی رشته شیمی دانشگاه تهران؛ در دانشگاه جو انقلابی وجود داشت، چه دانشجویان اسلامی و چه غیر اسلامی حرکات خوبی داشتند، لذا از همان سال در دانشگاه فعالیت‌های انقلابی را دنبال می‌کردم و وارد مسائل سیاسی شدم، کتاب‌های شهید مطهری، دکتر شریعتی، جلال الدین فارسی و سایر کتب که در دست انقلابیون رد و بدل می‌شد و اعلامیه‌های امام خمینی(ره) را مطالعه می‌کردم.

با جریان انقلاب و پیروی از امام(ره) همان موقع مرجع تقلید خود را تغییر دادم چراکه از نظر من مرجعی که قیام و رهبری می‌کرد ارجح بود به مرجعی که سکوت کرده یا قیام نمی‌کرد. پدرم حاج میرزا آقا صدیق اهل لالجین بود که خود روحانی و فرد آگاه و انقلابی بود و با فعالیت‌های انقلابی من مشکلی نداشتند.

در توزیع کتاب و اعلامیه‌ها در انجمن اسلامی دانشگاه و کتابخانه آن فعالیت داشتیم، سه نفر بودیم که فعالیت انقلابی می‌کردیم و کلید کتابخانه را داشتیم که بعدها متوجه شدیم ساواک از این موضوع هم مطلع بوده است، باید بگویم ساواک نفوذ عجیبی داشت، اگر رهبری انقلاب به دست امام خمینی(ره) نبود با توجه به قدرت و نفوذ ساواک بعید که بود که تاکنون انقلاب به پیروزی می‌‎رسید.

با وجود آن همه فساد نمی‌شد دین خود را حفظ کرد

در سطح تهران مشروب فروشی و مراکز فساد بسیار زیاد بود مراکزی که از دولت مجوز می‌گرفتند و این مراکز در تهران به تعداد 2 هزار می‌رسید و به تبع آن در سطح شهرستان‌های دیگر هم وجود داشت، فیلم‌ها بسیار مستهجن بود. آن زمان می‌دیدیم واقعا نمی‌توان دین خود را حفظ کرد اگر سکوت هم می‌کردیم در آینده به این فسادها گرفتار می‌شدیم.

غیر از فساد اجتماعی، فساد سیاسی هم بود، رژیم دست‌نشانده امریکا بود، امریکا با حق کاپیتولاسیون مصونیت زیادی داشت، کسی حق محاکمه امریکایی‌ها رانداشت، امریکایی‌ها از ایران حق توحش می‌گرفتند و برای ورود خود به ایران برای توحش مبلغی را دریافت می‌کردند، پادگان‌های امریکایی فعال بود، ما استقلالی از خود نداشتیم.

لذا از بعد سیاسی و اجتماعی تحمل وضعیت سخت بود؛ نمی‌شد فقط درس خواند و مطالعه کرد و با این فسادها کاری نداشت. ما می‌دانستیم اعتراض به این فساد شکنجه، کشتن، آزار و اذیت دارد و با این دانسته‌ها پیش می‌رفتیم، حضرت امام قیامی را آغاز کرده بود و حرکت می‌کرد و ماهم به دنبال ایشان می‌رفتیم.

هر سال از 16 آذر تظاهرات آغاز می‌شد و تا 20 روز یا یک ماه بعد ادامه پیدا می‌کرد و سپس تمام می‌شد، تا اینکه در سال 1353 این تظاهرات شروع شد و همچنان ادامه داشت، این تظاهرات به سطح خیابان‌ها کشیده شد. در اعتراضات برنامه این بود که مردم کنار مشروب فروشی تظاهرات خود را آغاز می‌کردند و اولین اقدام خراب کردن آن مغازه بود؛ چراکه مرکزی غیر اسلامی بود. متأسفانه زمان شاه فضای جامعه بسیار آلوده بود، در کل دانشگاه تهران یک دختر محجبه نبود، فقط یک تعداد محدود کم حجاب بودند.

ادغام تظاهرات دانشجویی و مردمی در قالی جهاد تبیین

تظاهرات 16 آذر به سطح خیابان‌ها کشیده شد تا عاشورای سال 1353، تصمیم به جهاد تبیین گرفتیم تا مردم را هوشیار کنیم، همینطور که دسته‌ دانشجویی ما در عزای امام حسین(ع) در سطح شهر در حال حرکت بود به بازار رسیدیم، غافل از اینکه ساواک همه جا را محاصره کرده و زیر نظر دارد، سریع نیروها ریختند تا ما را دستگیر کنند، مسیرهایی را از دستشان فرار کردیم اما در نهایت گیر افتادیم، بهمن ماه 1353 بود دستگیر شدم.

ابتدا که ما را دستگیر کردند به کمیته مشترک بردند، جایی که محل شکنجه و بازجویی بود، آنجا انواع و اقسام دستگاه‌های شکنجه وجود داشت، به محض ورود ما را به اتاق شکنجه بردند تا اینکه بدن ما لت و پار شد، ما را بردند و در سلولی انداختند، سلولی که 2 در یک متر بود، کاملا تاریک بود و فقط باریکه‌ای از نور از راهرو در آن می‌افتاد. شب و روز در این سلول مشخص نبود، پتوها از شدت جراحت اسرا بوی تعفن می‌داد و تمام مدت صدای شکنجه افراد داخل آن می‌آمد که خیلی آزاردهنده بود.

هر روز صبح به نوبت راهی اتاق شکنجه می‌شدیم و هر روز منتظر زمان شکنجه خود بودیم. در همان روز اول که وارد سلول شدم فردی بود که از او سوال کردم چه مدت است اینجایی گفت 20 ماه است که در این دخمه زندانی هستم. ناخن‌هایش را بسته بود که تمام آنها را در اتاق شکنجه کشیده بودند، با این حال همیشه در حال عبادت بود، نماز شب و نماز غفیله‌اش ترک نمی‌شد، اهل کرمانشاه بود و چون مدت خیلی کوتاهی باهم در یک سلول بودیم اطلاعات بیشتری از همدیگر نداشتیم.

در همان دوران از شدت جراحت شکنجه‌ها پاهایم آسیب دید، عفونت شدیدی کرد که مجبور به عمل جراحی شدند، در بیمارستان عمل شدم و پس از آن مرا به زندان قصر بردند، حدود 15 ماه هم در زندان قصر بودم، وضعیت آنجا کمی بهتر از کمیته مشترک بود؛ محکومیت من یک سال و نیم بود، چون ما مبارزه مسلحانه نکرده بودیم فقط در تظاهرات شرکت داشتیم، اما پس از گذراندن این 1 سال و نیم مرا آزاد نکردند و از آنجا هم مرا به اوین بردند، 4 هزار نفر همچون من که مدت محکومیتشان تمام شده بود را همچنان در زندان نگه داشته بودند، می‌گفتند اگر این‌ها آزاد شوند دوباره خرابکاری می‌کنند. 9 ماه اضافه بر حکم در زندان ماندم تا در نهایت با فشار عفو بین‌المللی به همراه آن 4 هزار نفر نیز آزاد شدیم. 

پس از دستگیری دو ماه خانواده‌ام از وضعیت من بی‌خبر بودند، آنها در جریان فعالیت‌های انقلابی من بودند، اما تا زمانی که به زندان قصر نرفتم نه اطلاعی به آنها دادند و نه اجازه دیداری، در دورانی که در قصر بودم خانواده‌ام برای ملاقات می‌آمدند اما پس از آن که به اوین رفتم در مدت 9 ماه باز اجازه ارتباط و دیدار با خانواده نمی‌دادند.

وضعیت ارتباط انقلابیون با یکدیگر در زندان

در کمیته مشترک که بودیم امکان ارتباط با افراد انقلابی نبود در آن دوران که من در بند ساواک بودم دو سه بار رهبر معظم انقلاب دستگیر شدند، دکتر شریعتی، شهید رجایی، دکتر اکرمی، دکتر شعبانی(وزیر کشاورزی سابق)، هادی خامنه‌ای برادر حضرت آقا و ... در کمیته مشترک بودند اما ما فقط می‌دانستیم در کمیته هستند و یکدیگر را نمی‌دیدیم.

در زندان قصر افراد با یکدیگر ارتباط داشتند، در آنجا دو گروه بودیم؛ گروه‌های مبارز انقلابی اسلامی و مارکسیست‌ها. در زندان اوین اصلا قلم و کاغذ نداشتیم با خلاقیت افراد روی پلاستیک و کف و صابون و چوب کبریت برای خودمان قلم و کاغذ برای موارد لزوم درست می‌کردیم.

در زندان یکی دو جلد قرآن بود؛ معمولا بزرگان، به تبیین آیات و مباحثات می‌پرداختند اما این جلسات خیلی کوتاه بود، وسیله‌ای هم برای نوشتن نبود. در نهایت در اسفند ماه 1355 پس از دو سال آزاد شدم. ساواک از ما تعهدی گرفت که فعالیت انقلابی نداشته باشیم، در این صورت می‌توانیم ادامه تحصیل بدهیم، سال 1356 بود کمی در دانشگاه بودیم تا نزدیک انقلاب شد و دانشگاه‌ها تعطیل شد، تا در نهایت در سال 1359 پس از طی 10 سال لیسانس گرفتیم. 

سپس در رشته معارف دانشگاه مشغول به تحصیل شدم و بعد از آن با معرفی به تربیت معلم مشغول امر تدریس شدم، فعالیت‌های قرآنی‌ام از سال 1368 آغاز شد، در ابتدا مسئول عقیدتی استانداری شدم، برای هر اداره یک مربی قرآن تربیت می‌کردیم، این کلاس‌ها صبح زود در تمام ادارات برگزار می‌شد که بعد از پیگیری فتوایی مقرر شد در ساعت اداری کلاس قرآن برگزار نشود، پس از آن در سال 1375 به بنیاد قرآن آمدم، این بنیاد از آنجا که یک تشکیلات مردمی است در زمینه تربیت مربی قرآن و برگزاری جلسات قرآنی فعال است که در حال حاضر بیش از 90 جلسه فعال در سطح استان دارد.

آقایان علی آقامحمدی، مشتاق، دکتر اکرمی، آزادیان، و ... از جمله افراد انقلابی همدان بودند که با آنها در ارتباط بودم، برخی از افراد در خط انقلاب ماندند اما برخی نیز متأسفانه از خط انقلاب خارج شدند، این ریزش‌ها همیشه در هر دورانی بوده مثل زبیر و طلحه که از راه امیرالمومنین(ع) خارج شدند بهرحال هر انقلابی هم ریزش دارد و هم رویش.

انقلاب قدم‌های بزرگی برداشت، در بعد نظامی رژیم شاهنشاهی بسیار ضعیف بود در جنگ جهانی دوم، نخست وزیر انگلیس و شوروی در تهران تشکیل جلسه دادند اما شاه مملکت را اجازه ندادند در جلسه حضور پیدا کند. در نهایت ایران به اشغال آنها در آمد، تا این حد شاه توسری‌خور بود اما امروز از نظر نظامی ایران قدرت هفتم یا هشتم دنیاست.

در آن زمان کسی جرئت گفتن مرگ بر امریکا و در افتادن با او را نداشت، اینکه امروز پایگاه امریکا (عین الاسد) در عراق مورد اصابت قرار می‌گیرد از برکت انقلاب اسلامی است، وگرنه امریکا قدرت اول منطقه بود.  

متأسفانه یکی از نقطه ضعف‌های ما نفوذ منافقان در انقلاب بود که دزدی و اختلاس کردند البته این جریان در تمام انقلاب‌های دنیا وجود دارد که افرادی که منافع خود را در خطر می‌بینند چهره عوض کرده و به آن نظام وارد می‌شوند، امروز اگر تحت سلطه امریکا بودیم و به دنبال عزت خود نبودیم بسیاری از این مشکلات به ویژه مشکلات اقتصادی را نداشتیم.

در ابعاد مختلف پیشرفت‌های خوبی داشتیم؛ 13 سد در زمان قبل از انقلاب به میزان 4 هزار سد در حال حاضر رسیده، پیش از انقلاب 25 درصد نیاز دارویی کشور رفع می‌شود، اما امروز 95 درصد نیاز دارویی توسط خود ایران تولید و رفع می‌شود، تنها 45 شهر آب آشامیدنی داشت اما امروز 1313 شهر آب آشامیدنی دارد، 5 شبکه تلویزیونی پیش از انقلاب فعال بود، اما امروز 130 شبکه تلویزیونی و رادیویی فعال داریم، 50 درصد مردم باسواد بودند اما امروز 90 درصد مردم باسواد هسستند.

200 کیلومتر آسفالت روستایی به 722 هزار کیلومتر در حال حاضر رسیده است. در صنعت هوا و فضا کشوری که توانایی تولید سیم خاردار نداشت امروز به بالاترین سطح نظامی خود رسیده است. مشکلات را قبول داریم اما پیشرفت‌ها بسیار بیشتر بوده است. این مشکلات نیز ناشی از این است که امریکا ما را به بردگی می‌خواهد.

بعد از آزادی زندان سال 1356 ازدواج کردم یک روحانی در لالجین بود بسیار آدم روشنفکری بود، آن زمان به فردی که زندان رفته سخت دختر می‌دادند، بعد از زندان یک انگشتر با نام 5 تن به من هدیه کرد و پس از اینکه برای خواستگاری قدم گذاشتیم مخالفتی نکردند. دارای 3 فرزند هستم، یک پسرم دکترای روانشناسی دارد و مدرس دانشکاه ایران است، دخترم متخصص رادیولوژی و پسر دیگرم فوق لیسانس مدیریت در دانشگاه شهید رجایی است. موفقیت آنها به برکت قرآن بوده است. این الطاف قرآن بود اگر در مسیر قرآن نبودم فرزندانم اینطور موفق نمی‌شدند، موفقیت آنها را توجه و لطف خداوند و قرآن می‌دانم.

اکرم یوسفی پارسا

 

انتهای پیام
captcha