بیش از یک دهه است که اگر گهگاهی مقابل این دستفروشیها در میدان انقلاب توقف کنیم با یک سری کتابهای تکراری مواجه میشویم؛ کتابهایی که نشان میدهد همین قشر به ظاهر کتابخوان هم در تکرار تاریخ گرفتار شده و از جای خود تکان نمیخورد. مجموعه آثار هدایت، کلیدر، بیشعوری، هستی و نیستی، قلعه حیوانات، 1984، دائی جان ناپلئون، ایرج میرزا، عبید زاکانی، دیوار، صد سال تنهایی، کیمیاگر و چند کتاب دیگر پای ثابت بساط همه این دستفروشها بوده و هستند. اگر از هر کدام از دستفروشها علت تغییر نیافتن کتابهایشان را بپرسیم با این پاسخ مواجه میشویم که این کتابها مشتری بیشتری دارند.
این مسئله عوامل مختلفی میتواند داشته باشد. اغلب مشتریان این کتابها به صرف معروف و آشنا بودن نام نویسنده، آنها را خریداری میکنند و دلیل و دغدغه درونی خاصی برای خرید یا خواندن آن ندارند(بماند که چنین افرادی با چنین نگرشی از مسخ کافکا یا بوف کور و هستی و نیستی چه میفهمند!؟..)
این کتابها در ایران امروز بیشتر از آنکه وسیلهای برای گشودن دریچههای اندیشه و فکر و باز کردن درهای تازهای از نگاه به هستی تلقی شوند، نشانهای برای روشنفکر شناخته شدن با تکرار مجازی چند جمله بریده شده از کتاب، قلمداد میشوند. امروزه در هر بحث سیاسی و اجتماعی از تاکسی گرفته تا مهمانیهای خانوادگی افراد برای نشان دادن روشنفکری و تفکر عمیقشان حتماً باید به بخشهایی از مسخ، قلعه حیوانات، بوف کور و صد سال تنهایی اشاره کنند تا تایید دیگران را بگیرند. (درست مثل بحثهای سینمایی که حتما باید با لبخند و ذوقی مصنوعی به لذت بردن از تماشای فیلم کسلکنندهای مانند همشهری کین که چیزی هم از آن نفهمیدهاند، ظاهرسازی کنند)
شاید عامل اصلی توجه همهجانبه به این چند ده اثر ادبی و فلسفی را باید در کتاب نخواندن جامعه ایران دنبال کرد. جامعهای که کتاب نمیخواند، بالطبع به کتاب جدیدی هم احساس نیاز نمیکند و مدام خود را در ظاهرسازی مضحکی میپوشاند. تکرار مداوم این کتابها، حکایت در جا زدگی و اختگی جامعه ماست؛ جامعهای است که سالهاست پویایی خود را از دست داده است.
به قلم فرهاد قنبری
انتهای پیام