شرح مکاشفه‌ای از علامه حسن‌زاده آملی و دیدار با علامه طباطبایی
کد خبر: 4002067
تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۱۴۰۰ - ۱۴:۰۰
یادداشت/

شرح مکاشفه‌ای از علامه حسن‌زاده آملی و دیدار با علامه طباطبایی

حجت‌الاسلام والمسلمین علی شیروانی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در یادداشتی به مناسبت ارتحال علامه حسن‌زاده آملی تاکید کرد: او نه برای من که برای هر طالب علمی پدری مهربان و مربی‌ای دلسوز بود.

ارسال// به یاد استاد دلسوزم، علامه حسن‌زاده آملیبه گزارش ایکنا، متن یادداشت حجت‌الاسلام والمسلمین علی شیروانی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه به شرح زیر است: روزی در کتاب‌فروشی اشراق که به انتشار و فروش کتاب‌های فلسفی و عرفانی اختصاص داشت و بعدها نیز مجموعه دروس شرح اشارات استاد علامه حسن‌زاده آملی را در یازده جلد منتشر کرد، ایشان را دیدار کردم. برای معرفی و خودنمایی یک جلد از کتاب‌هایم را که در قفسه کتاب‌فروشی بود( شرح بدایه الحکمه) برداشتم و تقدیم ایشان کردم.
 
واکنش ایشان چنان بود که با آنکه حدود بیست و پنج سال از آن می‌گذرد همواره در ذهنم زنده است و برایم درس‌آموز و دلگرم‌کننده. من پیشترها در سال ۶۳ به درس پر جمعیت اشارات علامه حسن‌زاده در مسجد معصومیه رفته بودم ولی کمترین و جوان و شاید جوان‌ترین شاگردانش بودم (آن موقع 20 سال داشتم) و به خود اجازه نزدیک شدن به آن کوه دانش و دریای معرفت را نمی‌دادم و او من را نمی‌شناخت. کتاب را گرفت به آن نگاه کرد و پرسید: از خودت هست؟ گفتم: بله. فرمود: این شیروانی شیردل تویی؟! من کتابت را دیده بودم. دنبالت می‌گشتم. کجا بودی؟ آنگاه دستان مبارکش را بر سینه‌ام نهاد و دعای شرح صدر برایم خواند و مرا به منزلش دعوت کرد.
 
به خانه‌اش رفتم. با گرمی پذیرایم شد. با من در همان اتاق معروف که صدا و سیما بارها نشان داده سخن‌ها گفت از اساتیدش و از مکاشفاتش. گفت: شبی برای یادنامه علامه طباطبایی مقاله‌ای می‌نوشتم و می‌نوشتم تا آنکه سحر شد. همین‌جا علامه طباطبایی برایم متمثل شد. اشاره کرد: همانجا، از زمین بالاتر پایش روی زمین نبود. به من گفت: (با همان لحن و لهجه استادش) تو حسن صورت و حسن سیرت و حسن سریرتی؛ سپس مرا به اتاقی دیگر برد که در آن آثار منتشر شده خودش بود. گفت هر کدام را که نداری بردار. من چندین کتاب را برای خودم برداشتم. کتاب‌ها زیاد شد. گفت این‌طور که نمی‌توانی ببری. برخاست کتاب‌ها را با نخی پلاستیکی و ضخیم بست تا بتوانم آنها را راحت با خود حمل کنم.
 
در پایان و هنگام خداحافظی گفت هر وقت کاری داشتی بیا اینجا و من بارها نزدش رفتم و او با محبت و کرامت و بزرگواری پذیرایم بود. آری او نه برای من که برای هر طالب علمی پدری مهربان و مربی‌ای دلسوز بود.
خدایش بر درجاتش بیفزاید و با اولیائش محشور فرماید.
انتهای پیام
captcha